رفع تعلیق شماره گوگل وویس

   شنبه روز سختی بود. اینقدر که شب که به خانه رسیدیم خانوادگی له و لورده بودیم و خسته. خب همگی خیلی فعال بودیم. من که از صبح تا شب نشستم با تمرکز ۴ ساعت مفید کار کردم. مدت‌ها از آخرین باری که این حجم کار کردم می‌گذرد و خوشحالم از این بابت که دوباره موتورم دارد فعال می‌شود.

   شنبه مقداری برای آموزش پایتون با Mimo وقت گذاشتم ولی نسخه وب آن مشکل داشت. هی فرم عضویت پولی را نمایش می‌داد و لینک درس‌ها را باز نمی‌کرد. آخرش نسخه موبایل آن را در شبیه‌ساز نصب کردم و خلاص شدم ولی بعد از یک ساعت با چند جواب اشتباه قلب‌هایم تمام شد و رفتم سراغ کارهای دیگر. گر چه نسخه وب راحت‌تر است و مثلا با Enter به راحتی می‌رود به گزینه بعدی ولی در موبایل هی باید کلیک کنم. حس خیلی خوبی دارم از برنامه‌نویسی با پایتون. انگار دارم برمی‌گردم به روزهای خوشی که در دانشگاه برنامه می‌نوشتم و از کدهای پیچیده‌ای که تولید می‌کردم، لذت می‌بردم. خب آن دوران با این که متاسفانه به خاطر افسردگی شدید زیاد دنبال موفقیت نرفتم، از خیلی از دانشجوهای برتر دانشکده برنامه‌های پیچیده‌تری می‌توانستم بنویسم. وقتی می‌دیدم چطور با Help سعی می‌کنند برنامه بنویسند تعجب می‌کردم. فکر می‌کردم آن‌ها آنقدر مسلط هستند که مستقیم می‌نشینند و کلی کد تولید می‌کنند. ولی کم‌کم فهمیدم استعداد خودم بالاتر است. استعدادی که حیف شد و به کار گرفته نشد.

تمام شدن قلب در Mimo
تمام شدن قلب در Mimo

  کار دیگرم در شنبه تمام کردم وب‌سایتی بود که مدت‌ها پیش سفارش گرفته بودم. سفارش دهنده از شاگردان سابق خودم است و یک سایت آموزش زبان انگلیسی می‌خواهد. من هم تا جا داشته بدقولی کرده‌ام و کارش عقب مانده است. تنها کاری که توانستم بکنم عذرخواهی و قول برای چند ماه پشتیبانی رایگان سایت بود تا تاخیر جبران شود. حالا می‌خواهم زودتر تحویل بدهم و این پروژه را ببندم و برگردم سراغ نوشتن آموزش‌های زبان انگلیسی خودم.

   این را که گفتم یاد یک فاجعه آموزشی در مشهد افتادم. چند وقت پیش در آرمیتاژ مشهد با شخصی آشنا شدم که با تقلب به شما مدرک آیلتس یا تافل می‌دهد. یک سیستم طراحی کرده‌اند که شخصی که زبانش خوب نیست می‌نشیند و میکروفون و سمعک مخفی دارد و آنلاین امتحان می‌دهد. یک نفر مسلط هم بلافاصله جواب‌ها را دیکته می‌کند و او تکرار می‌کند تا مدرک بگیرد. مبالغ سنگینی از ۸ میلیون تا ۴۵ میلیون هم از ملت سوا می‌کردند. لعنت به این متقلبین. بدبخت آن کسانی که این طوری مدرک می‌گیرند. حتی به درد پز دادن الکی هم نمی‌خورد. تا دهانت را باز کنی همه می‌فهمند چه کاری‌ای.

   پسرجان کلی نشست ویدیو ویرایش کرد و بازی کرد و عصر هم در باشگاه حسابی استاد غمخوار تمرینش داده بود و خسته‌اش کرده بود. دخترجان هم همین‌طور. خب مسابقات استانی نزدیک است و اساتید سعی می‌کنند ورزشکاران بهترین آمادگی جسمانی را داشته باشند. تازه همسرجان هم کلاس‌های ورزشی ثبت‌نام کرده و با دخترجان می‌روند و او هم حسابی خسته شده بود.

   تازه من رسیدم به باشگاه که ورزش کنم و مشخص شد باید برویم بیرون. من و همسرجان هم بدو بدو به این طرف و آن طرف. برای بچه‌ها پارچه پولکی خریدیم برای تزئینات لباس ووشو که کلی وقت‌مان را گرفت. دو تا حوله صورت هم برای بچه‌ها خریدیم. مدتی است که به فکرم رسیده ماگ شخصی و حوله شخصی و از این موارد تهیه کنیم هر کسی لوازم شخصی داشته باشد. حداقل فایده‌اش هم بهداشت قضیه است و راحت‌تر شدن همسرجان که هی لازم نیست استکان بشوید. اگر بچه داشته باشید، متوجه می‌شوید چه می‌گویم.

   از آن طرف هم بند پشتی صندل کنده شده بود که بردم درست کند و حواله داد به شب. کاری که ۲ دقیقه بیشتر وقت لازم نداشت. این طوری شد که شب که رسیدیم خانه همگی خسته و کوفته بودیم.

   یکشنبه اول صبحی آمدم دفتر و به خاطرم آمد که مدتی است شماره Google Voice من مسدود شده است. رفتم به سراغش و فرم درخواست بازبینی پر کردم. در فرم نوشتم برای تعطیلات رفته بودم ایران و آنجا سعی کردم با شماره کار کنم که این طوری شد. امیدوارم مسئول بازبینی آدم بدجنسی نباشد. حتی در ایمیل ارسال پاسخ بازبینی ایمیل خودم در سایت دانشجویانه را وارد کردم. با خودم گفتم اگر آدرس Gmail بدهم لابد طرف می‌رود چک می‌کند می‌بیند این شماره یکسره از ایران وصل شده و باز داستان می‌شود.

فرم گوگل برای درخواست بازبینی حساب
فرم گوگل برای درخواست بازبینی حساب

   سری هم به مدرسهٔ دخترجان زدیم. فرم سلامت را باید پدر پر کند و این مسخره‌بازی‌ها مشخص نیست تا کی ادامه دارد. مادرش می‌تواند پول بدهد ثبت‌نام کند ولی حتما بابا باید بیاید این فرم را پر کند. یک عکس هم الکی رویش بچسبانند با این که در کامپیوتر مدرسه عکس را دارند و می‌توانند تمیز روی فرم چاپ کنند. خانم ناظم هم گفت ای بابا قبلا گفتند مبارزه با کاغذبازی ولی از همان زمان کاغذبازی بیشتر شده است.

   میز کارم شده بود جنگل گل. خلوتش کردم تا بفهمم چه کار می‌کنم. فکر نمی‌کردم زیاد بودن گل و گیاه روی میز کار هم حواس آدم را پرت می‌کند. قبلا شنیده بودم میز کار نباید گردوخاک داشته باشد و شلوغ باشد. ولی فکر نکرده بودم که گیاهان هم حس شلوغی می‌دهند و ذهن را خسته می‌کنند.

   خب بروم سراغ کارها که یکشنبه هم قرار است روز شلوغ و پرکاری باشد. شب مهمان داریم، باید به اقوام هم برای ختم خانگی برای بابا زنگ بزنم، به ویلا هم قرار است سر بزنم و چه شود امروز. فعلا یک چای نعنا هم دم کردم و جای شما خالی.

چای نعنا
چای نعنا

پست‌های دیگر وبلاگ:

تخلیه دفتر کار

دفتر پَر

بالاخره قرار شد دفتر را تخلیه کنیم و برگردیم به آغوش گرم خانواده. امان از اجاره‌های سنگین که نمی‌گذارد آدم نفس بکشد

ادامه مطلب »
مصاحبه شغلی مسخره

مصاحبه شغلی مسخره

گاهی که در مصاحبه‌های شغلی شرکت می‌کنم حس می‌کنم خیلی بیشتر از مصاحبه‌کننده به کاری که موضوع مصاحبه است، مسلط هستم

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content