از آب دادن آخرین بار باغ، حسابی فعالیت جسمی زیاد ولی کمارزش را تجربه کردم. یعنی یکسره در حال دوندگی بودم ولی به ورزش کردن نرسیدم و به همین دلیل هم اذیت شدم و هم کاهش عملکرد داشتم. ولی به هر شکلی بود رکورد ۴ ساعت فعالیت مفید کاری را که مدتها بود تکرار نشده بود، زدم. به کار بردن تکنیک پومودورو هم خیلی مفید بود و تقریبا به عادت کاری برایم تبدیل شده. حتی پسرجان را که سر کار آوردم، ابتدا همین تکنیک را برایش پیاده کردم. کمی زورش میآید منضبط کار کند که امیدوارم زودتر درست شود.
از معضلات بچه مدرسهای داشتن، تغییر مقطع و تلاش برای ثبتنام در مدرسهٔ جدید است. مدارس نزدیک خانه هم پسرجان را که باید به مقطع متوسطه اول یا همان هفتم برود، هنوز ثبتنام نکردند. بهانهٔ شلوغی و زیاد بودن متقاضی و سرگردانند والدین. امروز فکری به ذهنم زد و با مدرک قهرمانی استانی ووشو، پسرجان را برداشتم بردم مدرسه. چراغ سبزی نشان دادند که تا ظهر با شما تماس میگیریم. البته هنوز که ساعت نزدیک یک ظهر باشد نگرفتهاند. ولی دیدم که در لیستی جداگانه اسمش را یادداشت کردند. این هم اثر رزومه که برایش کلی توضیح دادم. امیدوارم درک کند.
از مشکلات دیگر بچه داشتن، کلاسهای تابستانی است. دیروز رسما شهر را با ماشین چرخیدم. اول دخترجان را رساندم باشگاه و برگشتم خانه. بعد پسرجان را بردم باشگاه و دخترجان و همسرجان را برداشتم. اولی را رساندم به کلاس «فن بیان» و دومی را به نوبت دکتر. اگر مشهدی باشید فاصله سهراه ادبیات و الهیه را درک خواهید کرد. تازه بعد از اینها برگشتیم پسرجان را از باشگاه برداشتیم و آمدیم خانه. خیر سرم میخواستم ورزش کنم که با پادرد زیاد منصرف شدم. کلا این چند روزه خیلی کم آوردم. انگار بیش از حد توان به خودم فشار آورده بودم.
امروز رفتم دانشگاه به دنبال پیگیری بارگذاری «دورهٔ توانمندسازی مقدماتی» در سامانه مشکات دانشگاه آزاد. باز هم طبق معمول مشخص شد که سامانه هنوز در حال تکمیل است و نامهای که دکتر به همکارش زده کاملا گویا نیست و باز هم در امور اداری سرگردانیم. به قول یکی از بزرگان از نشانههای پیشرفت یک ملت، سیستم بوروکراسی چابک آنها است. نه مثل ما که بوروکراسی مثل فحش ناموسی میماند. آخرش هم به من پیام دادند که دسترسی به شما نمیتوانیم بدهیم و محتوا را ارسال کنید خودمان بارگذاری میکنیم. امیدوارم خیلی کشش ندهند.
کتاب «ملت عشق» را به پایان بردم. البته پادکست صوتی آن را گوش داده بودم و نظراتم را در Goodreads نوشتم. با این حساب ششمین کتاب از چالش ۵۲ کتاب این سایت را تمام کردم و ببینم بالاخره برای اولین بار میتوانم این چالش را با موفقیت تکمیل کنم یا خیر. هنوز هم دارم کتاب «باشگاه ۵ صبحیها» را در بازههای ۵ دقیقهای پومودورو میخوانم و به یک چهارم آخر کتاب رسیدهام. تجربهٔ جالبی بود. قبلا فکر میکردم اگر یک کتاب را با سرعت بسیار پایین بخوانم، همهاش یادم میرود.
چند روز است که به یک تکنیک ساده ولی کاربردی در ثبت کارهای روزانه رسیدهام. با این که بارها روش ثبت روزانهٔ فعالیتها را امتحان کردهام، ولی این ایدهٔ جدید برایم جالب از آب درآمده است. کمی که بهینهتر شود، شاید به یک دورهٔ آموزشی تبدیلش کردم. امروز که در دانشگاه آزاد بودم خانم دکتر گفت دورهٔ مدیریت زمان گذاشتهایم ولی کسی شرکت نمیکند. امان از اولویتهای ذهنی دانشجویان که با منطق چندان سازگار نیست. یادم افتاد در دانشگاه صنعتی بیرجند که سخنرانی داشتم، در پایان جوایزی میخواستم بدهم و متوجه شدم دانشجویان گرفتن شارژ اعتباری سیمکارت را بیشتر از دوره رایگان دوست دارند. واقعا که.
اخیرا دارم به این ایده میرسم که باید برای تلویزیون خانه هم کاری بکنم. یک کابل بلند و یک هدست علاج کار است تا بیشتر ساعتها که یک نفر بیشتر تماشا نمیکند، لااقل بقیهٔ خانه در هیاهو فرو نرود. الان پسرجان و دخترجان هر دو هدست دارند و به جز وقتی که از هیجانهای بازی آنلاین سروصدا میکنند، خانه در سکوتی مطلوب است. مانده همین تلویزیون مزاحم. باز خدا را شکر که ماهواره نداریم.
البته همهٔ این کارها هم انجام شود، باز هم سروصداهایی هست. داکت ساختمان در اتاق من باز میشود و برای تبادل مناسب هوا بازش میگذارم. در نتیجه هر کسی که پنجرهٔ داکتش باز باشد و سروصدایی کند، من هم به راحتی میشنوم. مثلا خانمی مسن که تلفن صحبت میکند، زن و شوهری که دعوا میکنند و جلسات بازاریابی شبکهای یکی از همسایهها را میشنوم. اگر مزاحم باشند من هم هدستم را میزنم و آهنگی را گوش میکنم که ترکیبی از آثار Scott Buckley است. واقعا جذاب است و پیشنهاد میکنم برای مطالعه امتحانش کنید. نسخهٔ من تقریبا ۵۴ دقیقه است و از یوتیوب گیرش آوردم. اینجا برایتان میگذارم:
آدرس این ویدیو این است:
https://www.youtube.com/watch?v=SA7uXNeVRjs&t=12s
دیروز تغییراتی در سایت هم دادم. حالا اگر یک مقاله یا وبلاگ را باز کنید، در ستون کناری فهرستی از پربازدیدترین مطالب، آیکنهای شبکههای اجتماعی دانشجویانه و آخرین نظرات کاربران را میبینید. به قول پسرم سایت خیلی معمولی است و باید به شدت رویش کار کنیم. خوشبختانه اخیرا متوجه شدم کمی بازدید سایت بهتر از قبل شده است. یعنی به رکورد ۳۹ ورود به سایت از جستجو در گوگل رسیدیم که خیلی کمتر از نیاز است ولی خب فعلا همین را داریم.
خبر خوب دیروز، تماس از مدرسه برای ثبتنام پسرجان بود. همان مدرک قهرمانی ورزشی کار خودش را کرد. با احترام بسیار ثبتنام شد و به جای ۴ میلیون که از همه میگیرند با منت، با احترام ۶۰۰ هزار تومان برای هزینههای اصلی گرفتند. حال کردم و به پسرجان هم آفرین گفتم. خستگی دو سال بردن بچهها به باشگاه از تنم درآمد واقعا. این اولین تجربهٔ پسرجان با داشتن رزومهٔ خوب بود. امیدوارم به همین منوال ادامه بدهد و مرتبا رزومهاش را تقویت کند. امروز صبح که همسرجان رفت برای ثبتنام مدرسهٔ جدید دخترجان هم مدرک قهرمانی ورزشیاش را برد. منتظریم ببینیم مدرسهٔ دخترانه چه میکند.
کار جالب امروز گرفتن آبلیموی خانگی بود. حدود ۱۰ کیلو لیموی سبز به یک ظرف بزرگ آبلیموی طبیعی تبدیل شد. با آبمیوهگیری خانگی گرفتیم و نتیجه کاملا رضایتبخش بود. حالا باید کمی بماند تا صاف کنیم و برود توی شیشه برای یک سال مصرف خانواده. سالها است که خرید آبلیموی شرکتی را کنار گذاشتیم و نتیجه واقعا متفاوت بود. از وقتی که خودمان دست به کار تهیه آبلیمو شدیم، خیلی خیلی بهتر هم شد. بعد که ظرفهای پلاستیکی را با شیشهای عوض کردیم، میتوان گفت که به نتیجه عالی رسیدیم.
امروز نوبت دندان هم داشتم که خدا نصیب نکند. یک عصبکشی شد ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار وجه رایج مملکت. هم کلی خسته شدم و هم الان حسابی جایش درد گرفته که به همین بهانه وقتی پسرجان گفت با دوستش برود پارک و امروز باشگاه را بیخیال شویم، برخلاف سنت رایج گذشته گفتم باشه. به قول عصار گفته بودم که عاشقم، خب حرفمو پس میگیرم.
امروز در نهایت مدرسه دخترانه هم دخترجان را ثبتنام کردند و در مورد پول ثبتنام هم سخت نگرفتند. ۵۰۰ هزار دادیم و آمدیم. گر چه این بار حکم قهرمانی دخترجان نبود که تنها برگ برنده بود. قبولی همسرجان در آزمون استخدامی آموزش و پرورش و شروع مراحل گزینش هم تأثیر داشت. تا چه شود. باید منتظر بود و دید.