پنجشنبه در ویلا بودم که از بانک تماس گرفتند و معلوم شد تاریخ چک را اشتباه در ذهن برای فردا تصور کرده بودم. چک اجارهٔ دفتر بود که فکر میکردم برای فردا است. قرض و قوله شد ولی پول دیر به حساب نشست و چک برگشت شد. جالب که این پیامک مسدودی هم برایم آمد. کاش این بلاها سر اختلاسگران هم بیاید. ما که حالا یک چک داشتیم کلا.
مدتی است ریش گذاشتهام. کلا آدم تنبلی در این چیزها هستم و ریش پروفسوری قبلی خستهام میکرد که هی باید منظم و میزانش کنم. فعلا که انتقاد جدیای از تیپ جدید نشده است.
خبر زرد هفته هم پیروزی قاطع در جنگ جدید بود. Clash of Clans هم شده تفریح جانبی من. این بار که حریف با صفر امتیاز شکست داده شد، خیلی چسبید.
جمعه روز خستهکنندهای شد. در مجموع بیشتر با بچهها و خانواده بودم و ارزشمند بود. ولی به هر کسی زنگ زدیم برویم خانهشان نبودند یا مهمان داشتند. خب نشستیم سریال Ted Lasso را نگاه کردیم، بالشتبازی کردیم و میوه خوردیم و اینقدر کتاب خواندیم و حرف زدیم تا شب شد و شام و خواب.
جمعه شب کتاب «دختر استیو جابز» را تمام کردم. کتابی که تصور میکردم نبود و نظرم را در Goodreads در «این» پیوند نوشتم تا دیگران گول ظاهر کتاب را نخورند. به خودم هم قول دادم الکی کتاب انتخاب نکنم و وقت نگذارم هر اثری را بخوانم.
هوای مشهد جمعه سرد شد و تأثیرش را امروز در ویلا دیدم. یک جوجهٔ کوچولوی ابریشمی مرده بود. مطمئن نیستم از سرما باشد ولی به هر حال از دست رفت. امروز خیلی خوشحال شدم که متوجه شدم جوجههای شش ماهه دیگر بالغ شدهاند و دارند تخمگذاری میکنند. البته به خاطر سرمای هوا امروز دومین تخممرغ آنها را برداشتم و به خانه آوردم. حالا باید با یکی از کارگاههای شیرینیپزی اطراف هم صحبت کنم که پوست تخممرغها را برایم نگهدارند. دیگر نمیخواهم این نسل جدید هم تخممرغخور بشوند.
با توجه به تجربه قصد دارم از حالا به بعد پرورش پرندگان را با تکنیکهای علمی انجام بدهم. گر چه همیشه دوست دارم خودم تجربه کنم. ولی روشی که تا حالا پیش بردم و همهچیز را ارزان و رایگان تهیه کردم، در عمل نتایجی کمتر از آنچه فکر میکردم به دست دادند.
اپلیکیشن آموزش زبان Tendem هم فعال شد. این اپلیکیشن به راحتی به شما اجازهٔ فعالیت نمیدهد. چون مدل آموزش آن، متصل کردن افراد علاقمند به یادگیری زبان به یکدیگر است. پس ابتدا که اپلیکیشن را ساختید، باید منتظر بمانید تا تأیید شوید و بعد میتوانید فعالیت کنید. با اینترنت ایران هم مشکلی نداشت. فعلا باید به چند نفر پیام بدهم ببینم کی جواب من را میدهد. جالب که در شرایط استفاده نوشته آدم باشید این برنامه برای دوستیابی نیست و فقط اینجا زبان یاد بگیرید.
جمعه افتادم به جان حیاط و از آخرین سبزیهای مانده چیدم و چای آتشی در گداجوش جدیدی که تازه خریدم دم کردم و چند گل هم این چند روزه در گلدانهای جدید کاشتم. گلدانهای کاکتوس را از حیاط به داخل دفتر آوردم تا بعد از گرم شدن دوباره به حیاط برگردند.
یکی از چالشهای کاری جدید من پیدا کردن نام مناسب برای «دوره آموزش انگلیسی با داستان» است. منتور به من گفت این نام هم قابلیت بینالمللی شدن ندارد و هم ذهن مخاطب را میبرد به سمت دانشگاه و دیگران فکر میکنند مناسب آنها نیست. خب حرف درستی است و حالا بیا اسم پیدا کن.
اخیرا مطالب جالبی در توییتر یا پادکست در مورد کسبوکار و ایدهپردازی میبینم که یادم میرود در وبلاگ اشاره کنم. خب به خودم گفته بودم وبلاگ هم جایی باشد که خودم را بیشتر نشان دهم و یادگیریهای جستهگریخته را هم منتشر کنم شاید به درد علاقمندان بخورد. حالا چه کنم که یادم نیست چی یاد گرفتم؟ یعنی عملا باید بگویم چی یاد گرفتم و فراموش کردم. ای بابا.
امروز صبح با تصویرسازی ذهنی که کرده بودم جلو آمدم و تا حالا که نتیجه خوب بوده است. برویم ببینیم تولید محتوای امروز چه طور خواهد شد. بعد از نهار تا ساعت باشگاه که ۱۸ باشد، باید ۴ ساعت کار مفید تحویل بدهم که شامل تولید محتوا و تلاش دوباره برای فریلنسینگ خارجی است. ببینم میشود یا نه.