logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 

دعوت به همکاری در دو شرکت

   چهارشنبه هر چه کردم کار آزمایشی پیشنهاد شده توسط کارفرما انجام نشد. دخترجان را که بردم باشگاه نشستم و مقداری جستجو کردم و چیزهای جدیدی پیدا کردم که مفید بودند. ولی فرصت نگارشی نبود. در نهایت به کارفرما پیغام دادم که کار نمی‌رسد و با روی خوش قبول کرد که فردا انجام شود.

   شب هم عروسی پسر یکی از همسایگان رفتیم و تا دیروقت آنجا بودیم. هنوز منتظر عروس‌کشان بودند و ما که آمدیم. بعدا فهمیدیم تا ۲:۳۰ نیمه‌شب آنجا بوده‌اند و ماشین یکی از اقوام خراب شده و به همین دلیل کار بسیار طول کشیده است. خوب شد که ما آمدیم.

   صبح با پسرجان رفتیم به ویلا. تا رسیدیم باران شروع شد و نیم ساعتی نشستیم تا بند آمد. عملا امکان سمپاشی درخت‌هایی که هنوز شته داشتند نشد و فقط رسیدیم تخم‌مرغ جمع کنیم و به ماکیان غذا بدهیم و برگردیم. البته در رفت و برگشت زیاد صحبت کردیم و گفتگوی پدر و پسری در مورد سوالات اجتماعی روز برایم جذاب بود.

   خبر جالب این که از شرکت دوم که در ساختمان آرمیتاژ مشهد دفتر دارند هم به کار آزمایشی دعوت شدم. خب ناچار شدم بگویم که از یک مورد دیگر هم پیشنهاد کار دارم و اجازه دهند تا تصمیم نهایی را بگیرم. نه به آن زمان که کار پیدا نمی‌شد و نه به حالا که از دو شرکت مختلف پیشنهاد کاری دارم.

   شرایط کاری دو شرکت مشابه است. ولی یکی بیشتر با دورکاری هماهنگ بود و دیگری انتظار بالایی برای حضور در محل داشت. یکی با سابقه‌تر و حرفه‌ای‌تر به نظر می‌رسید و دیگری نسبتا تازه‌کار ولی خوش‌فکر بودند. در یکی تولید محتوای فارسی مد نظر بود و دیگری تولید محتوای انگلیسی می‌خواستند. یکی روی آموزش مدیریت نیروی انسانی می‌خواهد کار کند و دیگری در حوزهٔ گیمینگ، رمز ارز و فیتنس فعالیت دارد. کمی انتخاب مشکل شده و باید بیشتر فکر کنم.

   پنج‌شنبه تکلیف اولیه که یکی از شرکت‌ها داده بود را انجام دادم. طول کشید و کلی منابع انگلیسی را زیر و رو کردم تا مطالب لازم را پیدا کنم. در حدود ۳۴۰۰ واژه نوشتم و چند عکس اضافه کردم. با مدیر شرکت هم جلسه آنلاین داشتم و مطالب را دید و پسندید. گفت یک ماه آزمایشی کار کنید. از شنبه بیایید و از این حرف‌ها. در مجموع حس کردم از مدیران قدیمی است و اطلاعاتی می‌توانم به او بدهم که با دانش هوش مصنوعی جدید نظراتش را به‌روزرسانی کند. مثلا معتقد بود با هوش مصنوعی نمی‌توان کار تحلیلی انجام داد و مقاله نمی‌شود نوشت. بعد از توضیحاتم علاقمند شد که حضوری هم در مورد هوش مصنوعی بیشتر صحبت کنیم.

   در انتهای صحبت گفتم من یک موقعیت کاری مشابه شما هم دارم که هنوز تصمیم نگرفتم. ظاهرا کمی بهش برخورد و گفت بروید آنجا اشکالی ندارد. بعد که توضیح دادم مسئله حقوق نیست و روی تیم و همکاران می‌خواهم بررسی کنم نرم شد. قرار شد شنبه بروم به شرکت دوم تا ببینم فضای کاری چطور است و چطور پیش می‌رود.

   اینقدر این کارها طول کشید که رفتن به منزل پدرخانم و دیدار با یکی از برادرخانم‌های از بیرجند آمده افتاد به ۲۰:۳۰ شب و غرغر آرام حاضرین را در پی داشت. خب کاری نمی‌شد کرد و این جور جاها ترجیح می‌دهم سکوت کنم و آرامشم را حفظ کنم.

   مشهد این چند روزه به شدت بارانی شده و سیل آمده و چند جا ماشین‌ها را برده و نظم عمومی را به هم زده. شهردار مشهد هم در کمال مسئولیت‌شناسی گفته یکم آب‌گرفتگی معابر داشتیم نگران نباشید. به قول آن سیاسی نویس که یادم نیست اسمش: «حکومت‌ها تا زمانی که مردم به خیابان نیایند روش خود را عوض نمی‌کنند». یعنی این مسئولین بی‌کفایت تا زور بالای سرشان نیاید محال است به نفع مردم حرکت کنند. گر چه نکتهٔ اعصاب‌خردکن این است که به قول یک سرهنگ نیروی انتظامی: آن‌ها از همین مردم هستند و اگر مردم خوب باشند آن‌ها هم خوب می‌شوند.

   صبح زود در دفتر نشسته بودم که متوجه شدم کسی از پنجره سرک می‌کشد. از مدیر ساختمان خواستم دوربین‌ها را ببینند که مشخص شد یک دزد دارد درب ورودی و پارکینگ را رصد می‌کند. تصویرش نسبتا محو در دوربین ساختمان افتاده بود.

دزد ساختمان
دزد ساختمان

   جمعه با این که برای گرگی گوشت پختم نشد که ببرم. خسته بودم و حال رفتن نداشتم و گذاشتم برای شنبه صبح. عملا جمعه به مهمانی منزل مامان و سری زدن به نمایشگاه گل و گیاه گذشت. نمایشگاهی که فقط غرفه‌های گل‌فروشی داشت و معدودی هم مشاوره گلخانه و فروش لوازم باغبانی داشتند. دنبال گرین وال بودم ولی هر چه گشتم نیافتم.

   صبح شنبه خیلی پرانرژی شروع شد. از حدود ۴ صبح برای نماز بیدار شدم و زدم به جاده. صبحانه را هم در ویلا خوردم و بعد از غذا دادن به حیوانات گوجه‌سبزهای ریخته پای درخت جمع کردم و کمی هم پی استخر را کندم. یک مرغ جوان مریض بود و گرگی دنبالش کرد و نزدیک بود بکشدش. در صندوق ماشین گذاشتمش تا ببرم خانه و بفرستمش به قابلمه. شاید فکر کنید خشن است ولی امورات روستایی این چیزها را دارد و گریزی نیست.

   به خانه که رسیدم وقتی نمانده بود. مرغک را ذبح کردم و در یخچال گذاشتم برای بعد. سریع دوش گرفتم و هر چه تلاش کردم باز هم با یک ربع تأخیر به دفتر رسیدم. کاری که به من سپرده شد یک مقاله مفصل بود که در ۲۵۰۰ کلمه تا ساعت ۱۴ نوشتم و تحویل دادم. در مورد محل کار دیگر هم صحبت کردم و هماهنگ کردم که یکشنبه بروم آنجا.

   ظهر که برای نهار به خانه رفتم ماشین را بیرون پارک کردم. ولی همسرجان گفت هشدار تگرگ دادند و ماشین را به پارکینگ بردم. بعد نهار هم گرفتم خوابیدم و اصلا متوجه نشدم تگرگ‌هایی به درشتی گردو و تخم‌مرغ از آسمان باریده. فاتحه رنگ ماشین چند همسایه که بیرون پارک کرده بودند را که خوانده بود. گل‌های یخ داخل حیاط را هم حسابی به هم ریخته بود که طول می‌کشد دوباره برگردند سر جایشان.

آسیب دیدن گل‌های یخ از تگرگ
آسیب دیدن گل‌های یخ از تگرگ

ولی سبزی‌ها که با توری محافظت شده بودند سالم مانده بودند.

توری روی سبزی‌ها
توری روی سبزی‌ها

در پشت‌بام ساختمان هم آب جمع شده بود که به کمک همسایه‌ها رفتم و مشکل جدی نبود. ولی گفتند در کوچه پایینی سیل آمده و آب از پیاده‌روها بالا زده و داستان شده برای مردم.

   به دفتر که آمدم یک یادداشت دلگرم کننده از یک خواننده برایم جذاب بود. شما هم ببینید.

بازخورد مثبت یک خواننده
بازخورد مثبت یک خواننده

   یکی از خبرهای جذاب هفته هم پیام لینکدین بود. گفته بود شما را برگزیدیم که مشاوره بدهید. تقریبا چنین برداشتی می‌شود از این پیام کرد مگر نه؟

خبر خوب از لینکدین
خبر خوب از لینکدین

کتاب «جزء از کل» اثر استیو تولتز هم بالاخره تمام شد. کتاب بسیار جذابی بود و با این که خوانشی که در CastBox از آن ارائه شده بود غلط‌های فاحشی داشت ولی کتاب را اینقدر هر روز گوش دادم تا تمام شد. اثری جذاب که نظرم را راجع به آن «اینجا» در Goodreads.com نوشتم.

پست‌های دیگر وبلاگ:

دوست دختر سگ

دوست دختر سگ

از قدیم هم گفته‌اند کسی که اخلاقش مثل سگ است را زن بدهید خوب می‌شود. ما هم امتحان کردیم و درست جواب داد.

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content