دعوا با اوستا بنا

   صبح پنج‌شنبه به باغ رفتم. با این که هوا گرم بود، ولی اوستا بنا و کارگرها نیامدند. زنگ زدم به کسی که برای ما آهن آورده بود و گفتم جوشکارش را بفرستد کار را ببیند. آمد و چند نکته برای گرفتن لرزش سازه پیشنهاد داد. در نهایت قرار شد خودش انجام بدهد. با این که این کار کمی دردسر خواهد داشت و احتمالا اوستا بنا گله خواهد کرد، ولی فکر می‌کنم بهتر است کار را یک حرفه‌ای انجام دهد. جوشکاری که با تیم بنایی کار می‌کند بیشتر جوش دادن بلد است تا این که یک جوشکار حرفه‌ای باشد. با این شرایط هزینه ساخت ما دارد خیلی بالا می‌رود. چرا که احتمالا باید هبلکس‌ها را هم کنار بگذاریم و با آجر کار را پیش ببریم.

    آب مجتمع دوباره وصل شده بود و استخر در حال آب شدن بود. به توصیهٔ گچ‌کار گوش دادم و آب را قطع کردم تا بقیه استخر را از سهمیه آب ماه بعد پر کنم. این طوری هزینه سرشکن می‌شود و مقرون‌به‌صرفه‌تر از آب درمی‌آید. هر چه نگاه کردم بچه‌ماهی قرمز را نتوانستم در آب پیدا کنم. باید به روشی مثلا استفاده از لوله، شرایطی ایجاد کنم که بشود پلاستیک روی استخر را راحت جمع و پهن کرد. بالاخره مامور قرائت کنتور آمد و مشخص شد تقریبا ۲۰ متر مکعب در ماه گذشته آب مصرف کرده‌ایم. حالا استخر در حال پر شدن است و چند روز دیگر باید آزمایش آب کم کردن آن را شروع کنم.

   چند بار است که به شیوه‌ای جدید، بخاری هیزمی را گرم می‌کنم. این طور که کمی آتش درست می‌کنم و به جای هیزم‌ها از زغال برای روشن کردن بخاری استفاده می‌کنم. مزیت این روش دود کمتر و کندسوز بودن آن است. اگر جنس زغال خوب باشد، بخاری هیزمی را به خوبی گرم می‌کند و در نهایت با خاکستر کمتری گرما تولید می‌شود. البته این کار هم قلق خاصی دارد و اگر زغال‌ها را درست نچینیم، گرمای مناسبی به دست نمی‌آید. به نظرم بهتر است ابتدا آتش روشن کنیم و وقتی آتش اول به زغال رسید، زغال‌های تازه اضافه کنیم.

گرم کردن بخاری هیزمی با زغال
گرم کردن بخاری هیزمی با زغال

   جوجه‌ای که در تخم‌مرغ گیر کرده بود، به دنیا آمد. البته بنا به آموزشی که اخیرا در کلاس دیده بودم، قسمت سر جوجه را از تخم آزاد کردم تا بقیه راه را خودش طی کند. ابتدا در دستگاه یک گوشه کز کرده بود و مشخص نبود راحت می‌تواند راه برود یا خیر. یکی از مشکلات جوجه‌هایی که راحت متولد نمی‌شوند، همین است. ممکن است چنگال بسته داشته باشند یا بین پاهای آن‌ها فاصله باشد و درست راه نروند. معمولا در این شرایط جوجه حداکثر ۳-۴ ماه زنده می‌ماند ولی کم‌کم با وجود سنگین شدن نمی‌تواند درست راه برود و غذا بخورد و در نهایت می‌میرد.

    به فکر پیشنهادهای دکتر صاحبی در پادکست جافکری بودم. دکتر توضیح می‌داد که باید زندگی را طراحی کنیم نه این که آرزو کنیم. می‌گفت طراحی این است که آنچه می‌خواهید را با شرایط رسیدن به آن تنظیم کنید. نه این که آرزوهای خود را بنویسید و فهرست کنید. ایدهٔ جالبی بود که من را به فکر فرو برد. مثال دکتر هم جالب بود. می‌گفت: «من طراحی کرده‌ام که در هشتاد سالگی قند و چربی نداشته باشم و روی پاهای خودم راه بروم. پس از الان نوشابه نمی‌خورم چون من را از این طراحی دور خواهد کرد». مثال دیگر دکتر جذاب‌تر بود: «کتابی آوردند که بخوانم و برایش مقدمه بنویسم. رد کردم چون وقتی برای این کارها در برنامه‌ریزی من وجود ندارد». این نگاه من را یاد دورهٔ طراحی زندگی دانشگاه هاروارد انداخت که در پادکست کارنکن پیشنهاد شده بود. باید بروم چیزهای جدیدی یاد بگیرم.

   در قسمت‌های بعدی همین پادکست هم دکتر صاحبی نکات جذاب دیگری گفت. مثل این که «لازم نیست هر چه دارید را به دیگران ببخشید و از خودتان دریغ کنید. خودتان هم چیزهایی لازم دارید. پس بهتر است در مواقع لازم به فکر خودتان باشید و گاهی نیز به دیگران کمک کنید. گر چه باید در طی زندگی با دیگران همراهی و شفقت داشته باشیم». دکتر صاحبی طوری صحبت می‌کند که حرف‌هایی که قبلا شنیده‌ام کاملا به گوشم تازه می‌آیند. خدا امیرعلی را هم خیر بدهد که پادکست خوب «جافکری» را راه انداخته است.

   جمعه به استراحت گذشت. ولی شنبهٔ پرکاری داشتم. علت هم این که در باغ ناگهان هماهنگ شد که یلدای عقب‌افتاده شب در خانهٔ ما برگزار شود. خب ناسلامتی خان‌داداش هستم و مادرجان که رفته جنوب و حالا باید میزبان بشوم. عملا ساعت ۱۲ جمع کردم و برگشتم. در مسیر میوه گرفتم و شب مهمانی جمع‌وجوری برگزار شد. قسمت بانمک قضیه فال حافظ گرفتن بود. دیوان جیبی کوچکی دارم که هر سال این فعالیت‌ها را با آن انجام می‌دهیم. نمی‌دانم قضیه چیست که فال با این دیوان کوچک جیبی قدیمی خیلی خوب از آب درمی‌آید. فقط یک نفر گفت فال با نیتی که کرده ناسازگار بوده است. البته جمع معتقد بودند که مرتبط بوده ولی فایده‌ای نداشت.

   پدرخانم یک گوشی نو خریده بود که می‌خواست رد کند. یک Shiaomi Redmi Note 13 Pro که فقط یک ماه استفاده شده بود. برش داشتم. دست بر قضا اخیرا گوشی من هم به مشکلاتی دچار شده بود. مثل این که تماس می‌گرفتند، زنگ نمی‌خورد یا نمی‌شد تماس گرفت. نفهمیدم اشکال از گوشی بوده یا سیم‌کارت ولی این گوشی قسمت ما شد. حالا گوشی قبلی را در باغ برای پادکست گوش دادن و عکس گرفتن استفاده می‌کنم و این یکی را تمیز و مرتب می‌گذارم یک گوشه تا آسیب نبیند. گوشی قبلی هم اینقدر در باغ این طرف و آن طرف افتاد که بلا سرش آمد.

   دو تا از خروس‌های جوان به بر و روی قابل اعتنایی رسیده‌اند. حالا نمی‌دانم کدام یک را برای جوجه‌کشی نسل بعدی استفاده کنم. در کلاس یاد گرفتم که فرآیند پرورش فقط شامل آب و دان دادن نیست و کنترل نسل یک کار تخصصی حرفه‌ای است که باید به دقت انجام شود. حتی پابندهای خاصی برای جوجه وجود دارد که با بزرگ شدن پای پرنده، بزرگ می‌شود و می‌توان جمعیت گله را با آن کنترل کرد. به نظر شما کدام یک بهتر است؟

خروس جوان اول
خروس جوان اول
خروس جوان دوم
خروس جوان دوم

   امروز متر را برداشتم و رفتم سراغ اندازه‌گیری. متوجه شدم که خوشبختانه، محل قفس کبوترها درست وسط محل پایه‌ستون قرار می‌گیرد و لازم نیست فعلا جابجا شود. برای جابجا کردن مرغ و خروس‌ها دست به کار شدم و در جایی که قبلا باغچه سبزیجات بود، چند ستون با هبلکس بالا آوردم تا قفس موقتی بشود برای مراحل بعدی.

آماده کردن قفس‌های موقت با هبلکس
آماده کردن قفس‌های موقت با هبلکس

   یک‌شنبه با کارگرها سرسنگین بودم. اینقدر تأخیر کردند که دیروز پدرخانم تماس گرفت و بشدت گله کرد. حالا امروز از صبح آمدند و چسبیدند که کار پدرخانم را پیش ببرند. درب باغ را هم برایش جابجا کردند و دست به درب ما نزدند. خب من هم هم‌کلام نشدم و می‌دانم چه کار کردم. جماعت اوستا و کارگر به سیگنال‌هایی که از کارفرما می‌رسد خیلی حساس هستند. همواره سعی دارند کارفرما را به بهانه‌ای شاد کنند و پول طلب کنند. وقتی با آن‌ها صحبت نکنی سریع متوجه قضیه می‌شوند. گر چه مغرورند و بلد نیستند مذاکره کنند و حتی ممکن است با لجبازی کار را تعطیل کنند و بروند. پس باید با احتیاط پیش رفت و امتیاز گرفت. فردا شلیک اصلی را خواهند دید که بار آهن با جوشکار می‌رسد برای اصلاح جوشکاری غلطی که انجام دادند و سازه می‌لرزد.

   بالاخره دعوا شد. صبح دوشنبه که بار آهن و جوشکار آمدند، اوستا بنا سروصدا راه‌انداخت. با جوشکار دعوا می‌کرد که این کار ماست و چرا آمده‌ای سر کار ما؟ من هم وارد بحث شدم و گفتم من گفته‌ام بیاید، حالا بیا با هم صحبت کنیم. ولی اوستا بنا راه نیامد و حاضر نشد با هم حرف بزنیم و شانتاژ راه انداخت که من را بترساند و قیل و قال می‌کرد که من نمی‌گذارم کسی اینجا کار کند. گفتم مثلا چه کار می‌خواهی بکنی اینجا در این مجتمع که الکی حرف می‌زنی. به نظرم فکر می‌کرد من کوتاه می‌آیم و حرف، حرف او می‌شود. ولی من جدی و خونسرد جلوی داد و فریادهایش ایستادم. با این که معمولا در این دعواها استرس می‌گیرم ولی این بار وضعم بهتر بود. شاید علت امر هم پادکست جافکری بود که در راه گوش دادم و سهیل ضیایی توضیح می‌داد که تروماهای کودکی چطور ذهن و روان ما را در سال‌های بعد به هم می‌ریزند. گویی آبی بود بر آتشی که سال‌ها در درون من زبانه می‌کشید.

   بگذریم، اوستا بنا قصد نداشت کوتاه بیاید. تهدید کرد که نمی‌گذارم کسی اینجا کار کند که گفتم از این خبرها نیست. دید راهی ندارد به حربهٔ پول متوسل شد. به جوشکار گفت وجدانا این کاری که ما تا حالا انجام داده‌ایم چقدر می‌ارزد؟ او هم گفت هفت میلیون. اوستا هم فریاد می‌کشید که هفت تومن جوشکاری و سه روز کارگری ۶ تومن میشه ۱۳ تومن بده ما بریم باقیش هم هر کاری دوست داری بکن. گفتم مسئله‌ای نیست بیا اول خرده‌کاری‌هایی که انجام ندادی را تمام کن، همینجا برایت پول می‌ریزم حسابم پر است. او هم دیگر در موقعیت انجام شده قرار گرفته بود. نتوانسته بود من را بترساند و هنوز امیدوار بود که من کوتاه می‌آیم. به کارگرهایش دستور داد که یالا بدوید خرده‌کاری‌های عمار آقا را انجام بدهید. به جوشکار هم تشر زد که این آقا تا پول ما را نده ما نمی‌گذاریم کسی اینجا کار کنه. گفتم همچین حرفی نیست. پول شما هم حاضره همین الان شروع کنید این آقا هم کارش را بکند. اوستا دیگر کم آورده بود. گفتم تازه آن همه ملات درست کرده‌ای چطوری می‌خواهی خرده‌کاری‌های ما را انجام بدهی؟ عصبانی بود و داد زد: نامرده هر کی امروز این خرده‌کاری‌ها را تمام نکنه».

   پس چند اتفاق افتاد. اوستا مجبور شد خرده‌کاری‌ها را گردن بگیرد و شروع کند، ادامه پروژه کنسل شد و جوشکار هم شروع کرد به جوش دادن. اوستا بنا لابد فکر می‌کرد من جا می‌زنم ولی نزدم. مجبور شد با کارگرهایش دور استخر را سیمان مرتبی بکشد. من هم یکسره فرغون را پر شن کردم و آوردم داخل ویلا خالی کردم. یک کامیون شن را بردم تا ببینند که اینقدر درمانده نیستم. جماعت اوستا بنا به این پیام‌ها حساسند و زود نکته را درک می کنند.

یک کامیون شن را خودم آوردم اینجا
یک کامیون شن را خودم آوردم اینجا

   عصر هم دور استخر را کامل پلاستیک و گونی گرفتم تا سیمانی که کار کرده‌اند، در سرمای صبح فردا یخ نزند. فقط کسی که کار مال خودش باشد این طوری دل می‌سوزاند. از جماعت کارگر عمله که چنین دقتی بعید است.

دور تا دور استخر را با پلاستیک و کیسه پوشاندم

   همان‌طور که حدس می‌زدم اوستا فقط دور استخر را سیمان کرد و بقیهٔ کار را انجام نداد و مجبور شد برود همان طرف کارهایش را انجام دهد. چند باری هم گچکارش آمد و به بهانه‌های مختلف گفت که با هم کنار بیایید و این حرف‌ها. گفتم اخلاق‌اش را درست کند بیاید صحبت کنیم. بیجا کرد سر من داد کشید. اگر هم بخواهد لج کند و کار را ادامه ندهد، مسئله‌ای نیست بنای دیگری می‌آورم. عصر ناگهان دیدم که اوستا و شاگردهایش بی‌سروصدا جمع کردند و رفتند. خستگی از تنم در رفت. اصلا امروز انگار بحث روکم‌کنی شده باشد، پرانرژی و قوی بودم. نهار نخوردم و همین‌طور هی شن بردم و آوردم. فقط دم عصر که کمی گرسنه شدم، یک سیب و یک پرتقال که از خانه آورده بودم را خوردم. حس خیلی خوبی داشت این پیروزی. آن هم برای من که در این جور دعواها لرزه بر اندام‌ام می‌افتد و استرس شدیدی می‌گیرم. واقعا حال کردم با امروزم. این هم قیافهٔ من دم عصر که داشتم برمی‌گشتم خانه. شما اثری از خستگی در چهره می‌بینید؟

بعد از یک روز دعوا و کار سنگین کارگری
بعد از یک روز دعوا و کار سنگین کارگری

   این هم برای حسن ختام این بخش خوب است. از کاردستی‌های پوست تخمه‌ای من که نشد کامل‌ترشان کنم.

کاردستی پوست‌تخمه‌ای من
کاردستی پوست‌تخمه‌ای من

پست‌های دیگر وبلاگ:

تاکسی پیکان آبی جذاب

آتش‌بس با تیم ساخت‌وساز

فرآیندهای جنگ و مذاکره گاهی به آتش‌بس و گاهی به بن‌بست می‌رسند. این دو وضعیت تنها با عقلانیت دو طرف قابل حل است و بدون آن نمی‌توان کاری به درستی به پیش برد.

ادامه مطلب »
خروس جوان اول

دعوا با اوستا بنا

وقتی با کارگر جماعت سروکار پیدا کنی، باید دقت کنی که چطور مذاکره کنی. این‌ها گفتگو بلد نیستند و ناگهان می‌زنند زیر میز و هم به خودشان ضرر می‌رسانند و هم به تو

ادامه مطلب »
من و کلاه روسی

جوجه‌های یخ‌زده

بالاخره سرمای هوای منفی ۱۲ کار دستم داد و خوشحالم که شیرهای آب یخ نزدند. طبیعت سازوکاری دارد که اصلا شبیه به زندگی ماشینی ما انسان‌ها نیست

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content