logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 

درس پرکاری و دقت

   ظاهرا ادامه کار من با شرکتی که در آرمیتاژ مشهد قرار دارد به مشکل خورده است. هر چه نوشتم مدیر نپسندید و یکشنبه رسما گفت این کار را با دقت انجام بدهید تا تصمیم بگیریم ادامه بدهیم یا نه. من هم تلاشم را کردم و عصر با چشم‌درد برگشتم خانه. وسایلم را هم جمع کردم و از همکاران خداحافظی کردم. حدسم این است که برگشتی در کار نیست. متوجه شدم مدیران مجموعه خودشان احتمالا تریدر نیستند ولی برای جذب تبلیغات گوگل ادز قصد دارند یک سایت با محتوای رمزارز فعال کنند. محتوای بسیار بسیار منحصر به فرد هم می‌خواهند تا سریع در سئو رشد کنند. خب از من که برنیامد و زیاد خوشبین نیستم با این سخت‌گیری به جایی برسد.

   عصر که برمی‌گشتم خانه درس‌های این مدت همکاری را مرور می‌کردم. حداقل چیزی که به من ثابت شد این بود که در دفتر خودم بی‌کیفیت کار می‌کنم. متمرکز بر کارم نیستم و وقت زیادی برای چک کردن خبرها و پیام‌ها و کارهای زائد این طوری تلف می‌کنم. از طرفی عزمم را جزم کردم که برگردم و دانشجویانه را دوباره با انرژی دنبال کنم. کار کردن برای دیگران هیچ وقت برایم جذاب نبوده و هنوز هم نیست. اگر طوری که برای دفتر آرمیتاژ کار کردم برای خودم کار کنم که نور‌علی‌نور خواهد شد.

   مشکل اینجا است که فعلا درآمد چندانی از دانشجویانه در کار نیست و باید مراقب شرایط باشم. اجاره دفتر هم دارد می‌رسد و یک ماه وقت دارم ۱۰ میلیون اجاره را جور کنم. حقوق معلمی همسرجان مدتی به داد رسید و بیشتر از این بعید است بتوانیم از این مسیر ادامه بدهیم.

   مدیر دومی که اخیرا صحبت کرده بودیم هم پیامم را جواب داد. گفت که کارهای آزمایشی به شرطی حقوق دارند که منجر به همکاری بشوند. ولی قبول کرد که یکی از مقالات را پرداخت کند. گر چه گفت که چندان مبلغ زیادی پرداخت نخواهد کرد. ولی جالب بود که برای نگارش کتاب علاقمند بود همکاری کنیم. برویم جلو ببینیم چه می‌شود.

   بعد از چند روز پرفشار کاری یادم آمد آن مجموعه که مقالات اکسل برایش می‌فرستادم هم هنوز پرداختی انجام نداده است. اصلا یادم رفت کارهای ارسالی را تکمیل کنم و درخواست پول بزنم. ای بابا.

   هنوز فکر هشداری که در خواب دیدم دست از سرم برنداشته است. فکر می‌کنم هشدار خوبی بود و باید حفظش کنم. گاهی یاد سال‌های سرطان استیو جابز می‌افتم. می‌گفت هر روز به خودم می‌گویم شاید دیگر فردا زنده نباشم و بهترین کارهایم را انجام می‌دهم. گر چه مطمئن هستم این جملات تا حدی تبلیغاتی هم هستند. یک انسان حتی در مواجهه با مرگ قطعی یکسره نمی‌تواند بر یک نظر باشد. مثلا کسی که فردا قرار است اعدامش کنند لحظه به لحظه را زندگی می‌کند؟ عملا فکر نمی‌کنم ممکن باشد.

   برای مثال وسط این فکر مرگ احتمالی هنوز دارم Clash of Clans بازی می‌کنم. نمی‌دانم مرگ را جدی نگرفته‌ام یا آدمی با هوس‌هایش زندگی می‌کند؟ سوال غریبی است. حداقل کاری که فعلا به ذهنم رسیده این است که یک وصیت‌نامه بنویسم، نمازهای قضا شده را بخوانم و اگر توانستم مسیری برای دانشجویانه ترسیم کنم که بعد از مرگم قابل تداوم باشد. گر چه فکر نمی‌کنم کارم آنقدر مهم باشد که دنیا تغییر دهد. ولی لااقل تلاش می‌کنم اثری مثبت به جا بگذارم.

   گاهی به این فکر می‌کنم که ما انسان‌ها زندگی را خیلی جدی می‌گیریم. یادم هست زمانی که نوجوان بودم هی این نکته را به ما گوشزد می‌کردند که تلاش کنید کاری بکنید که اثری ماندگار از شما در دنیا بماند. مثال‌ها هم چیزهایی بود مثل کارهای فردوسی و اینشتین و از این غول‌های بزرگ دست‌نیافتنی. سال‌ها طول کشید تا به این نتیجه برسم که حتی همین شخصیت‌های ماندگار هم توسط اکثریت مردم دنیا فراموش شده‌اند. اصلا قرار نیست این طوری فکر کنیم که به جای زندگی کردن همه‌اش به فکر تاثیرگذاری عجیبی بر دنیا باشیم. این طوری خودمان را فراموش می‌کنیم و هیچ تاثیر مثبتی بر زندگی خودمان و اطرافیان نداریم و فقط در رویای یک تاثیر بزرگ گذاشتن غوطه‌ور می‌شویم. آن هم کاری است بسیار غیرممکن. مگر چند درصد نویسندگان در دنیا توانسته‌اند تاثیر بزرگی بگذارند که من بگذارم؟ مسلما این نوع تفکر یک اشکال جدی دارد.

   دیشب در مهمانی فامیلی به شوخی اشاره کردم که آخر عمری دیگر نوشابه نمی‌خورم. گر چه چند سال است که نوشابه را کنار گذاشته‌ام. ولی انگار شوک بدی به جمع وارد کردم و ناگهان همه ساکت شدند و با چشم‌های متعجب به من خیره شدند. وقتی با خنده گفتم چنین خوابی دیده‌ام هم گفتند صدقه‌ای بده و انشاءالله که خیر است و احتمالا پدرت انتظار دارد برایش کاری بکنی و از این توصیه‌ها.

   دوشنبه تعطیل رسمی است و فکر می‌کردم صبح زود می‌روم ویلا. ولی بعد از نماز صبح به قدری خواب‌آلوده بودم که تا ۷ صبح خوابیدم. گفتم ظهر می‌روم و آمدم به دفتر برسم به کارهای عقب‌افتاده. کلا حدود ۲ هفته سر کار رفته‌ام و عملا از کل کارهای خودم به شدت عقب افتاده‌ام. به ویژه تکمیل «دوره آموزش انگلیسی با داستان» که امسال باید تمامش کنم.

پست‌های دیگر وبلاگ:

دوست دختر سگ

دوست دختر سگ

از قدیم هم گفته‌اند کسی که اخلاقش مثل سگ است را زن بدهید خوب می‌شود. ما هم امتحان کردیم و درست جواب داد.

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content