۱۲ فوریه یا ۲۳ بهمن خودمان سالروز تولد چارلز رابرت داروین (Charles Robert Darwin) زیستشناس و زمینشناس انگلیسی است. دربارهٔ این شخصیت علمی بحثهای بسیار متنوعی صورت گرفته و در این نوشته تلاش دارم او را کمی از نزدیک به علاقمندان معرفی کنم.
کودکی داروین
چارلز رابرت داروین در ۱۲ فوریهٔ ۱۸۰۹ میلادی در یک خانوادهٔ ثروتمند متولد شد. چارلز داروین فرزند پنجم یک پزشک بود که پدر و مادر او هر دو از خانوادههای اصیل انگلیسی و دارای اعتقادات مذهبی قوی مسیحی بودند. او نوهٔ دو شخصیت مهم مدافع لغو بردهداری یعنی اراسموس داروین (از طرف پدر) و جوزایا وج وود (از طرف مادر) بود.
چارلز از کودکی به تاریخ طبیعی و گردآوری مطالب دربارهٔ آن علاقمند بود. او در سال ۱۸۱۷ میلادی به یک مدرسه با مدیریت وعاظ کلیسایی برده شد و در همان سال مادرش را از دست داد. در نتیجه از سال بعد نزد برادرش اراسموس رفت تا در مدرسه شبانهروزی انگلیکن شروزبری در شهر همسایه تحصیل کند.
تحصیلات دانشگاهی
چارلز داروین جوان در اکتبر ۱۸۲۵ میلادی پس از یک سال کارآموزی در کنار پدرش به همراهی برادرش اراسموس به دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه ادینبرو که بهترین دانشکده پزشکی انگلستان در آن زمان بود رفت.
بر خلاف تصور خشونت حاکم بر عملیات جراحی روح او را آزرد و پزشکی را رها کرد. اما بنا به علاقهای که به طبیعت داشت تلاش کرد تاکسیدرمی بیاموزد. برای این آموزش در طی ۴۰ جلسهٔ یک ساعتهٔ روزانه، از یک بردهٔ سیاهپوست ازاد شده به نام جان ادمونستن که چارلز وارتن را در جنگلهای بارانی آمریکای جنوبی همراهی کرده بود، تاکسیدرمی را آموخت. شاید جالب باشد که بدانید جان ادمونستون یکی از ۱۰۰ سیاهپوست مهم بریتانیا شناخته میشود[۱].
چارلز داروین پس از رها کردن رشتهٔ پزشکی در سال دوم دانشجویی خود در دانشگاه چارلز به جامعه پلینیان پیوست. این یک گروه دانشجویی تاریخ طبیعی بود که دانشجویان رادیکال دموکرات با دیدگاههای ماتریالیستی، تلاش میکردند مفاهیم مذهبی رایج از علم را به چالش بکشند.
از جمله فعالیتهای علمی چارلز داروین در این دوران همکاری با رابرت ادموند گرانت در پژوهشهای کالبدشناسی و چرخهٔ زندگی بیمهرگان دریایی در خور فورث بود. جسارت علمی گرانت برای داروین شگفتآور بود.
در این دوران داروین از تدریس تاریخ طبیعی رابرت جیم سان نیز خسته شد. پس به سراغ طبقهبندی گیاهان رفت و در تکمیل کلکسیون موزهٔ دانشگاه (که آن زمان از بزرگترین موزههای اروپایی بود) کمک کرد.
درگیری با پدر
این مشکلی است که برای بسیاری از محققین پیش آمده است. انصراف داروین از تحصیل در رشتهٔ پزشکی موجب ناراحتی پدرش شد و با برخوردی جدی او را به کالج مسیح در دانشگاه کمبریج فرستاد تا برای کشیش انگلیکن محلی شدن مدرک بگیرد. جالب آن که داروین در امتحان پایانی فاقد صلاحیت لازم تشخیص داده شد و در نتیجه در ماه ژانویه ۱۸۲۸ میلادی به دورهٔ عادی پیوست.
دانشجویی درس گریز
چارلز داروین سوارکاری و تیراندازی را به مطالعه ترجیح میداد. به گفتهٔ پسرعمویش ویلیام داروین فاکس او عاشق دیوانه و مشهور گردآوری سوسک بود و برخی از یافتههای او در کتاب «نقاشیهایی از حشرات بریتانیا» اثر جیمز فرانسیس استفنز به چاپ رسید.
بدین ترتیب چارلز داروین به دنبالهرو و دوست نزدیک جان استیونز هنسلو تبدیل شد که پروفسور گیاهشناسی بود و دانشجویان به داروین لقب «مردی که با هنسلو قدم میزند» داده بودند. او همچنین با روحانیون طبیعتگرای برجسته ملاقات کرد. از نظر این روحانیون کار علمی همانند الهیات طبیعی، عملی مذهبی بود.
اما با نزدیک شدن امتحانات چارلز داروین خود را مقید به مطالعه ساخت و در نهایت در امتحانات نهایی در ژانویهٔ ۱۸۳۱ میلادی در بین ۱۷۸ داوطلب دورهٔ عادی توانست نفر دهم شود.
رشد دیدگاههای علمی
چارلز داروین تا ژوئن ۱۸۳۱ میلادی در کمبریج ماند و به مطالعهٔ کتاب «الهیات طبیعی و یا مدارک وجود خدا و صفات او» نوشتهٔ ویلیام بیلی (چاپ شده در ۱۸۰۲ میلادی) پرداخت. این کتاب موجب بحثی جدید شده بود که نشان میدهد عمل خداوند از طریق قوانین طبیعی سازگاری مییابد. چارلز داروین همچنین کتاب «مباحثی مقدماتی در مورد مطالعهٔ فلسفهٔ طبیعی» اثر جان هرشل را مطالعه کرد. در این کتاب بالاترین هدف فلسفهٔ طبیعی، درک قوانینی از طریق استقرا و بر پایهٔ مشاهده توصیف شده بود.
کتاب دیگری که بر داروین جوان تأثیرگذار بود، روایت شخصی سفرهای علمی الکساندر فون هومبولت در سالهای ۱۷۹۹ تا ۱۸۰۴ بود. مطالعهٔ این کتاب اشتیاقی سوزان در او برای مطالعهٔ طبیعت بکر ایجاد کرد و به همراه همکلاسیهایش برای مطالعهٔ تاریخ طبیعی در مناطق گرمسیری پس از فارغالتحصیلی برنامهریزی کرد. او برای آمادگی بیشتر در درس زمینشناسی آدام سجویک شرکت کرد و پس از آن به مسافرتی دوهفتهای رفت تا از چینههای ولز نقشهبرداری کند.
اولین سفر علمی بزرگ
چارلز داروین پس از ترک سجویک در ولز و گذراندن هفتهای با دوستانش در بارموث در برگشت به خانه نامهای از هنسلو را یافت که پیشنهاد غیرمنتظرهای برایش داشت. هنسلو پیشنهاد داده بود در یک سفر علمی به عنوان یک جنتلمن و نه یک گردآورندهٔ صرف تحت عنوان یک طبیعیدان با کشتی اج ام اس بیگل کاپیتان رابرت فیتزوری همراه شود. البته هزینهٔ سفر به عهدهٔ خودش میباشد. بنا بود این کشتی به یک سفر اکتشافی برود و نقشهٔ ساحل آمریکای جنوبی را تهیه کند.
طبیعی بود که پدر داروین با این سفر پرخرج مخالفت کند و آن را اتلاف وقت بداند. ولی آشنایان او را متقاعد کردند. در نهایت سفر در ۲۷ دسامبر ۱۸۳۱ میلادی شروع شد و به جای ۲ سال که پیشبینی شده بود، ۵ سال طول کشید. داروین از مشاهدات خود یادداشتهای دقیقی برداشت و در فواصلی در طی سفر نمونههایش را همراه با نامههایی همراه با یک کپی از کتاب سفر برای خانوادهاش فرستاد.
سفر با کشتی برای داروین سخت بود و دریازدگی شدیدی را تجربه میکرد اما دست از تلاش نکشید و یادداشتهای فراوانش نوشت.
در این سفر داروین با لذت جنگلهای گرمسیری را مشاهده کرد اما از دیدن بردهداری در آن مناطق به شدت آزرده شد. او توانست بقایای بسیاری از فسیل موجودات منقرض شده بیابد و یافتههای او در بازگشت به انگلستان بسیار مورد توجه قرار گرفت.
اتمام سفر و موفقیتهای علمی
زمانی که کشتی در ۲ اکتبر ۱۸۳۶ میلادی به انگلستان برگشت، تقریبا در همهٔ مراکز علمی سفر آنان شهرتی به هم زده بود. به ویژه آن که هنسلو با ارسال جزوهٔ نامههای زمینشناسی داروین به طبیعیدانان منتخب، شهرت شاگرد خود را افزایش داده بود.
حالا دیگر پدر چارلز داروین هم اعلام آمادگی کرد تا برای این که پسرش دانشمند مستقلی شود، سرمایهگذاری کند. چارلز داروین جوان با اشتیاق موسسات لندن را جستجو میکرد تا متخصصانی برای توصیف مجموعههایش بیابد.
چارلز لایل او را به ریچارد اوون، کالبدشناسی در حال پیشرفت معرفی کرد. اوون امکانات کالج سلطنتی جراحان انگلستان را برای بررسی استخوان فسیلهای گردآوری شده به کار گرفت و با حیرت متوجه شد فسیلها به گونههایی تعلق دارد که منقرض شدهاند.
در پی کارهای علمی جدید، چارلز داروین در ۱۷ فوریهٔ ۱۸۳۷ به عنوان عضو شورای انجمن زمینشناسی انتخاب شد و لایل در یک سخنرانی سنگوارههای داروین را تأییدی بر نظریهٔ همدیسگرایی خود خواند. در این نظریه تغییرات سطح زمین به تدریج و طی دورههای طولانی رخ دادهاند و فرآیندها و قوانین طبیعی در گذشته و حال به تغییر جهان میپردازند.
دستاوردهای علمی قبل از نظریهٔ فرگشت
پس از سفر اکتشافی، داروین با شهرت و اقبال علمی مواجه شد. داروین تا ۱۸۳۷ میلادی مرتبا در حال مطالعه و اکتشافات علمی بود به نحوی که پزشکان به او توصیه کردند مدتی دست از کار بکشد. این استراحت یک ساله به چارلز داروین فرصت داد تا بر مطالعهٔ مورد علاقهاش یعنی نظریهٔ فرگشت تمرکز کند.
پیدایش نظریهٔ فرگشت
اولین نظریهای که ذهنیت داروین را تا حدی شکل داد، در کتاب «اصول زمینشناسی» چارلز لایل آمده بود و سروصدای فراوانی به پا کرد. در این نظریه پیدایش گونههای حیاتی یک جریان پیوسته و یکنواخت در طول تاریخ زمین خوانده شده است که کاملا بر خلاف باورهای کلیسایی رایج زمانه بود.
داروین نیز با بررسی لایههای سنگی و سنگوارهها در نقاط مختلف، شواهدی در تأیید نظریات چارلز لایل یافت. به نظر داروین گونههای تغییر میکردند و اعضای هر گونه نیای مشترکی داشتند.
اندیشهٔ دیگری که با کارهای داروین اشتراک داشت، مقالهٔ تامس مالتوس بود که مدعی بود اگر سرعت رشد آدمیان کنترل نشود، کمبود غذا ایجاد شده و مبارزه بر سر آن پدیدار خواهد شد. ولی داروین نتیجه گرفت پس از ایجاد تغییر در موجودات زنده، گونههایی که با محیط طبیعی ناسازگار گشتهاند، حذف میشود و گونههایی که تغییراتشان آنها را با محیط طبیعی سازگارتر کرده است، جای آنها را میگیرند. او نام این پدیده را «انتخاب طبیعی» گذاشت.
تولد نظریهٔ فرگشت
داروین برای پرهیز از درگیر شدن با جو علمی کلیسا زدهٔ آن روزها از سال ۱۸۳۶ تا ۱۸۵۸ به طور مخفیانه روی نظریهاش کار کرد. حالا او به فرگشت موجودات زنده اعتقاد داشت ولی نگران بود که ارائهٔ این نظریه او را به کفرگویی متهم نسازد. برای همین همواره در حال گردآوری مدارک و دلایلی برای اثبات نظریهاش بود.
داروین در ۱۸۴۲ میلادی خلاصهای از نظریهاش را در مقالهای تألیف کرد و در سال ۱۸۴۴ رسالهای ۲۴۰ صفحهای با موضوع انتخاب طبیعی نوشت. او همچنان در انتشار نظریاتش مردد بود و با وجود اصرار دوستانش آن را تنها با همکاران نزدیکش مطرح می کرد.
بالاخره در ژوئن ۱۸۵۸ نامهای نظر چارلز داروین را تغییر داد. زیستشناس جوانی به نام آلفرد راسل والاس نویسندهٔ نامه بود که او هم به نتایج داروین رسیده بود. در نتیجه داروین در طی دو هفته مقالهای تهیه کرد و همراه با مقالهٔ والاس به انجمن علمی لینیان لندن ارسال کرد. دوستان داروین نیز ترتیبی دادند که هر دو مقاله با هم ارائه شوند اما با مدارکی که حق تقدم داروین را نشان دهد.
داروین که حالا وجود رقیب برایش انگیزهٔ تازهای ایجاد کرده بود، پس از انتشار مقاله کتابی با عنوان «پیرامون آغاز گونهها به وسیلهٔ انتخاب طبیعی یا بقای نژادهای اصلح در تنازع برای بقا» را نگاشت. این کتاب که به نام «آغاز گونهها» شهرت یافت، نشان میداد که نظریهٔ فرگشت میتواند به وسیلهٔ انتخاب طبیعی توضیح داده شود.
نظریهٔ داروین-والاس
در این نظریه سه مشاهده و دو نتیجهٔ کلی ارائه شده است:
- مشاهدهٔ اول: اگر مقاومت محیطی نباشد، جمعیت هر نوع بر اساس تصاعد هندسی افزایش مییابد.
- مشاهدهٔ دوم: در طبیعت با این که تغییراتی در اندازهٔ جمعیت گونهها رخ میدهد، اندازهٔ جمعیت هر گونه از جانداران در خلال مدتی طولانی ثابت میماند.
- نتیجه: باید تنازع بقا در میان باشد
- مشاهدهٔ سوم: همهٔ افراد یک نوع جانداز نظیر یکدیگر نیستند. بلکه نسبت به هم تفاوتهای عمدهای نشان میدهند
- نتیجه: در تنازع بقا موجوداتی که دارای تفاوتهای مساعدتری هستند، مزیتی در رقابت بدست میآورند. در نتیجه تعداد بیشتری از آنها باقی مانده و فرزندان پرشمارتری تولید خواهند کرد.
بدین ترتیب روشن است که داروین و والاس علت اصلی انتخاب طبیعی را محیط میدانستند. یعنی محیط به تدریج جانداران دارای صفات نامساعد را از میان میبرد و جانداران دارای صفات مساعد را حفظ میکند. یعنی پس از گذشت نسلهای بسیار و متوالی و تأثیر مداوم انتخاب طبیعی، سرانجام گروهی جاندار یک صفت یا تعدادی صفات جدید و مساعد را به درجهای خواهند رساند که به صورت گونهای جدید، از گونهٔ اجدادی ظاهر خواهد شد.
به طور خلاصه فرگشت یعنی انشقاق همراه با تغییر که در اثر انتخاب طبیعی پیش میآید و بر روی تغییراتی که در راستای جهش و عوامل دیگر ایجاد شده است، اثر میگذارد، در حالی که محیط زیست کار انتخاب طبیعی را انجام میدهد.
مخالفتها
بیشترین مخالفان نظریهٔ فرگشت داروین را متعصبان مذهبی شکل دادهاند که معتقد بودند بنا به کتاب مقدس گونهها طی شش روز آفریده شدهاند و از آغاز تا پایان ثابت بوده و خواهند بود.
ایراد دیگری که به نظریهٔ فرگشت گرفته شده است، نامطمئن بودن شواهد است. این دسته از مخالفین بیشتر فرآیند استنتاج داروین را زیر سوال بردهاند و آن را از نظر علمی مورد نقد قرار دادند.
خلقتگرایان معتقد هستند که نظریهٔ فرگشت بر انواع خاصی از شواهد تکیه دارد که نمیتوانند اطلاعات قابل اعتمادی از گذشته ارائه کنند.
برخی نیز شواهد فسیلی را غیر قابل اعتماد دانستهاند، زیرا شکافهای بسیاری در آن میبینند و دقت شناخت فسیلها را کافی نمیدانند.
همچنین برخی دانشمندان معتقد هستند که نظریهٰ داروین نمیتواند حیات و آفرینش انسان را کاملا توضیح دهد. برای مثال کالین ریوز استاد دانشگاه کاونتری گفته است: داروینیسم در سدهٔ ۱۹ میلادی یک ایدهٔ جالب بود. اما دربارهٔ قابلیت انتخاب طبیعی برای ایجاد سیستمهای بیولوژیکی پیچیده جای تردید وجود دارد. برای مثال زندگی اجتماعی جانوران، همزیستیهای مسالمتآمیز و انواع بسیاری از مثالها وجود دارند که نظریهٔ داروین نمیتواند آن را توضیح دهد.
فرانسیس کریم که یکی از کاشفان مارپیچ مضاعف دی ان آ و برندهٔ جایزهٔ نوبل فیزیولوژی بود، در کتاب خود نوشت که واحدهای سازندهٔ حیات باید نتیجهٔ چیزی فراتر از جهشهای تصادفی باشند.
سوءتعبیر از نظریهٔ داروین
یکی از بحثهای جنجالی پس از مطرح شدن نظریهٔ داروین، رد خدا و امکان پیدایش تصادفی حیات بود. داروین در این زمینه چیزی نگفته است. اما بر اساس نظریهٔ انتخاب طبیعی او خداناباوران به شدت بر این نکته تأکید کردند که نیازی به وجود خالق نیست و طبیعت خودش میتواند خودش را اداره کند.
به ویژه ناسازگاری شواهد یافت شده توسط داروین و طرفداران او با مطالب تاریخی ذکر شده در کتاب مقدس به این جنگ علمی-مذهبی دامن زد که هنوز ادامه دارد.
احتمالا یکی از دلایل این امر این است که داروین به تدریج عقاید مذهبی خود را از دست داد. او در صفحهٔ ۸۵ و ۸۷ کتابش آورده است: «من سزاوار این هستم که به عنوان یک خداناباور شناخته شود. این نتیجهگیری تا آنجا که به یاد دارم در ذهنم پررنگ بود. زمانی که در حال نوشتن کتاب خاستگاه گونهها بودم، به تدریج با تمام شدن کتاب این نتیجهگیری در من ضعف و ضعیفتر شد». او در ادامه آورده است: «ولی به هیچ روی مشتاق نبودم که باور خویش را از دست بدهم با این همه ناباوری بر من غلبه کرد تا اینکه تمام وجودم را فراگرفت. این تحول چنان آهسته رخ داد که من حتی یک لحظه هم احساس نکردم که تصمیم نادرستی گرفتهام. در واقع من درست نمیفهمم که چرا باید یک آدم آرزو داشته باشد که مسیحیت بر حق باشد، از قرار معلوم بر اساس نصح صریح متن [انجیل] باید گفت آدمهایی که ایمان نداشته باشند، از جمله پدرم برادرم و تقریباً همه دوستانم باید تا ابد مجازات گردند. و بنابراین چنین آموزهای یک آموزهٔ نفرتانگیز است». میبینیم که اینجا مخالفت اصلی داروین با آموزههای کلیسایی مشهود است.
با این وجود او در سال ۱۸۷۹ در نامهای به یکی از دوستانش نوشت: «در شدیدترین نوسانهایم، هرگز یک آتئیست به معنای منکر وجود خدا نبودهام. فکر میکنم به طور کلی و هر چه سنم بیشتر میشود، اما نه همیشه، واژهٔ آگنوستیک (ندانمگرا) توصیف درستتری از وضعیت فکری من به دست میدهد».