خراب‌کاری‌های خشم طبیعت

   آخر هفته بیشتر به کارهای اجرایی و شرکت در کارگاه آموزشی پرورش مرغ و خروس زینتی گذشت. بالاخره بار دوم آهن هم رسید و قطعه‌ها سنگین‌تر از آن بودند که تصور کرده بودم. گر چه در نهایت فضای مطمئن‌تری می‌سازند ولی نگرانم که فراتر از نیاز واقعی سفارش نداده باشم.

   با کمک پسرجان مخزن ۶ هزار لیتری را در استخر خالی کردیم. یک شلنگ در مخزن انداختیم و پر از آب کردیم و وقتی بیرون آوردیم، آب به راحتی به پایین سرازیر شد. شلنگ را در استخر گذاشتیم تا به تدریج خالی شود. روی استخر پلاستیک کشیدیم و با لوله‌های فلزی و آجر و هبلکس و بلوکه سیمانی، پلاستیک را مهار کردیم. با این حال باد مزاحم بود و اینقدر توی کار ما دوید که حوصله‌مان را سر برد.

روی استخر پلاستیک کشیدیم
روی استخر پلاستیک کشیدیم

   برپا کردن اسکلت ساختمان هم شروع شد. با این که کار نسبتا خوب پیش رفت، ولی موج جدید سرمایی که در هفتهٔ آخر آذر قرار است از راه برسد، کار را دشوار خواهد کرد. اوستا بنا و کارگرها هم چسبیدند به تمام کردن کار پدرخانم و فعلا که سر ما بی‌کلاه مانده است.

مجبور شدم دستگاه جوش را برای جوشکار نگه‌دارم
مجبور شدم دستگاه جوش را برای جوشکار نگه‌دارم

   کارگاه آموزشی پرورش مرغ و خروس زینتی در پنج‌شنبه و جمعه برگزار شد. کارگاهی بسیار جذاب بود و چند سطح بالاتر از انتظار اولیهٔ من. مدرس جوان آقای بیات بود که با لهجهٔ شیرین شیرازی و لبخندهای دلنشین در کنار مطالب تخصصی و تجربی ارزشمندی که آموزش داد، تجربه‌ای متفاوت از یک کارگاه خوب را به من نشان داد. برایم خیلی جالب بود که بسیاری از روش‌هایی که به شیوهٔ تجربی در پرورش مرغ بومی استفاده کرده بودم را تأیید کرد. نکات بسیاری هم از پرورش تخصصی مرغ و خروس زینتی گفت که فراتر از دانش قبلی من بود. بخش جذابی از کارگاه هم محاسبهٔ سود پرورش و تولید تخم و جوجه و غیره بود که بسیار امیدوارکننده بود.

کارگاه پرورش مرغ زینتی با تدریس استاد بیات
کارگاه پرورش مرغ زینتی با تدریس استاد بیات

   بالاخره بعد از مدت‌ها از لاک انزوا بیرون آمدم و با بچه‌ها رفتیم منزل برادرجان تا با دوستان، دسته‌جمعی مافیا بازی کنیم. البته دیر آمدند و من فقط یک دست بازی کردم و برگشتم به خانه. بچه‌ها ماندند تا فردا خودشان بیایند. این میان با یک آدم حرفه‌ای در زمینهٔ ابزارهای صنعتی آشنا شدم و گفتگویی داشتیم که در مورد خرید ابزارهای کار با چوب راهنمایی‌های ارزشمندی برایم داشت.

   صبح شنبه که رسیدم به باغ نگران استخر شدم. کمتر از مقداری که فکر می‌کردم، آب داشت. طبق محاسبه من ۶ متر مکعب آب داخل آن ریخته شده بود و باید لااقل ۳۰ تا ۴۰ سانتی‌متر آب داشته باشد، ولی آب آن ۲۰ سانتی‌متر بود. چند بار اندازه گرفتم و نتیجه این بود که ۴ متر و ۲۰۰ آب دارد. خیلی بد بود. بالاخره شک کردم که شاید آب مخزن ۶ متر نبوده است؟ متر را برداشتم و رفتم شعاع مخزن را اندازه‌گیری کردم و با محاسبات جدید ۵ متر و ۲۰۰ آب داخل آن بوده است. البته درست یادم نمی‌آمد که بار آخر چقدر از بالای منبع خالی بود. منبع تقریبا پر بود و همان مقدار کم در این محاسبه می‌تواند نشانه‌ای از قوت یا ضعف استخر باشد. اوستا بنا هم می‌گفت اولین بار که استخر را آب کنید آب کم می‌کند و تا ۱۰ سانت هم می‌رسد. طبق محاسبه من این ۱۰ سانت می‌شود به عبارتی نزدیک ۲ متر مکعب ولی باز هم مطمئن نبودم. زیرا هنوز استخر را کاملا پرآب نکرده بودم.

   طبق اعلام هواشناسی بنا بود شنبه شب هوا بسیار سرد شود. پس شلنگ باغ را با فشار کم گذاشتم داخل استخر تا ببینم چه طور خواهد شد.

شلنگ را باز گذاشتم تا استخر آب شود
شلنگ را باز گذاشتم تا استخر آب شود

   بنا و کارگرها هم جوشکاری اسکلت را تمام کردند و آکاسیف‌ها را در شیارهای تیرچه بلوک جازدند. گفتم روی این‌ها آجر بگذارید که گوش نکردند. یک قوطی ضدزنگ خریدم و با پمپ هوا افتادم به جان اسکلت. نیمی از آن بیشتر رنگ نشده بود که قوطی خالی شد. حالا لااقل ۵۰ درصد خیالم راحت بود که فردا که باران و برف می‌آید، پایه‌های ستون کمتر زنگ می‌زنند. موقع رفتن هم صفحه‌های ۳۰ در ۳۰ را گذاشتم زیر سقف آکاسیفی تا مشکلی پیش نیاید.

اسکلت را با پمپ ضدزنگ زدم
اسکلت را با پمپ ضدزنگ زدم

   نهار نخورده بودم ولی تا روی کاکتوس‌ها هم کیسه نکشیدم خیالم راحت نشد. گرسنه به خانه برگشتم در حالی که حس سرحالی خاصی داشتم. خوشحال بودم که چندین کار را خوب پیش برده‌ام. غافل از این که چه خواهد شد. درب کنتور را هم زیر شن دفن کردم تا یخ نزند.

روی باغچهٔ کاکتوس‌ها کیسه گونی کشیدم
روی باغچهٔ کاکتوس‌ها کیسه گونی کشیدم

   یک خمیردرزگیر و چند متر پلاستیک هم خریدم تا درز پنجرهٔ پذیرایی را بگیرم و روی گل‌های یخ و بوتهٔ به‌لیموی حیاط پلاستیک بکشم. سر شب باد و طوفان و برف شروع شد. برق هم چند بار رفت. همان مقداری که خمیر درزگیر استفاده کردم، هوای پذیرایی گر‌م‌تر شد. متأسفانه پنجره‌های قدی کمی خودشان را پایین کشیده‌اند و از بالای آن‌ها هوا رد می‌شود. ماشاءالله به این سازنده. گیاه به‌لیمو  را هم هرس کردم و شاخه‌هایی که برگ داشتند را چیدم. ساقه‌های رزماری را هم کوتاه کردم و کلی گیاه معطر به خانه آوردم.

   رفتن برق در شب یک امتیاز داشت. نشستم کتاب «قدرت» اثر «رابرت گرین» را تا نزدیک ۵۰ صفحه خواندم. یکی از نکات جالب این بود که توضیح می‌داد قوانین قدرت معمولا غیراخلاقی هستند. ولی دانستن آن‌ها کمک می‌کند کمتر در دام‌های قدرت بیفتیم.

   شب دیگر حال نداشتم بنشینم وبلاگ بنویسم و رفتم خوابیدم. ولی متوجه شدم روی کنتور آب خانه چیزی نینداخته‌ام و ممکن است یخ بزند. دوباره شال و کلاه کردم و یک مقدار پارچه‌های مستعمل را که به حرف همسرجان گوش نداده بودم و نگه‌داشته بودم به کار آمد. اخلاق پدری است دیگر هر چیزی را که آدم دور نمی‌ریزد.

   یک‌شنبه بچه‌ها تعطیل بودند. صبح زود رفتم برای همسرجان مسکن بگیرم. یکی از دندان‌هایش به شدت درد می‌کرد. ژلوفن هم خورده بود و تأثیری نگذاشته بود. دکترهای داروخانهٔ شبانه‌روزی خواب آلو و گیج بودند. دارویی که دادند هم زیاد به کار همسر عزیز نیامد. صبح هم با پسرجان رفتیم نانوایی. هوای برفی ولی زیاد سرد نبود.

   بعد از صبحانه به باغ رفتم ولی از همان اول متوجه شدم با قهر طبیعت نمی‌شود شوخی کرد. آکاسیف‌های اسکلت را کنده بود و همه‌جا پراکنده کرده بود. مشخص بود که خیلی از آن‌ها هم نیستند و با طوفان گم شده‌اند.

باد آکاسیف‌ها را برده بود
باد آکاسیف‌ها را برده بود

   اوضاع استخر خیلی بدتر بود. پلاستیک روی استخر کاملا کنار رفته بود. آجرها توی آب افتاده بودند. تنها خبر خوب هبلکس‌ها بودند که روی آب شناور بودند. کاری نمی‌شد کرد چون عمق آب از چکمه‌هایی که داشتم بیشتر بود.

طوفان پوشش استخر را به هم ریخت ۲
طوفان پوشش استخر را به هم ریخت

   کلی معطل شدم تا دوباره هبلکس بیاورم، آجرها را کنار بزنم، پلاستیک را درست کنم و شلنگ آب را بگذارم تا بیشتر آب شود.

دوباره روکش پلاستیکی روی استخر کشیدم
دوباره روکش پلاستیکی روی استخر کشیدم

   به پرنده‌ها هم دان دادم. ظرف‌های آب یخ‌زده را خالی کردم و دوباره آب کردم. برای پرنده‌ها مشکل خاصی پیش نیامده بود. ولی به نظر می‌رسید یکی از کبوترها دیگر روی تخم‌اش نمی‌خوابد. بعد از این کارها به خانه برگشتم. در مسیر رفت و برگشت آب‌فشان برف‌پاک‌کن کار نمی‌کرد و چند بار اصلا نمی‌دیدم جلویم چیست. وقتی برای خرید پیاده شدم دیدم پلاک جلویی طوری گل گرفته که کاملا مخدوش به نظر می‌رسد.

   قهر طبیعت حسابی حالم را گرفت. ولی خبر خوب این بود که حوض حدود ۲۰ سانت آب شده بود. آن هم با یک نخ آب ضعیف که می‌تواند نشانه‌ای باشد که مشکل آب‌بندی ندارد.

      نکتهٔ جدیدی که در پادکست محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم من را به یاد یک خاطرهٔ قدیمی انداخت. می‌گفت اگر مرتب گزارش کار مثلا یک فایل اکسل داشته باشیم که کارهای روزانه را ثبت کنیم، قطعا وقتی به یک مدیر نشان دهید، آن مدیر لذت می‌برد. خاطرهٔ من دفتر چهل برگی بود که کارهای روزانه را در اولین اداره‌ای که استخدام شدم، می‌نوشتم. یکی از کارمندها که بعدا فهمیدم چقدر با من مشکل داشته، مدیر را تحریک کرده بود که فلانی کار نمی‌کند. مدیر صدایم زد و خیلی صریح پرسید شما چه کار داری در این اداره انجام می‌دهی؟ وقتی دفترچه را نشان دادم، کوتاه آمد و دهان آن آدم مریض هم بسته شد.

پست‌های دیگر وبلاگ:

تاکسی پیکان آبی جذاب

آتش‌بس با تیم ساخت‌وساز

فرآیندهای جنگ و مذاکره گاهی به آتش‌بس و گاهی به بن‌بست می‌رسند. این دو وضعیت تنها با عقلانیت دو طرف قابل حل است و بدون آن نمی‌توان کاری به درستی به پیش برد.

ادامه مطلب »
خروس جوان اول

دعوا با اوستا بنا

وقتی با کارگر جماعت سروکار پیدا کنی، باید دقت کنی که چطور مذاکره کنی. این‌ها گفتگو بلد نیستند و ناگهان می‌زنند زیر میز و هم به خودشان ضرر می‌رسانند و هم به تو

ادامه مطلب »
من و کلاه روسی

جوجه‌های یخ‌زده

بالاخره سرمای هوای منفی ۱۲ کار دستم داد و خوشحالم که شیرهای آب یخ نزدند. طبیعت سازوکاری دارد که اصلا شبیه به زندگی ماشینی ما انسان‌ها نیست

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content