امروز موفق شدم با همه مشتریان اخیر تماس بگیرم. جالب است که مخاطبین هر چه جلوتر میرویم، بیحواستر میشوند. مثلا دوره را هفته پیش خریده و به کلی یادشان رفته است. گاهی شک میکنم که اساسا شماره را اشتباه نگرفتهام؟
البته این طور که گفتم کار آسانی نبود. اولین چالش این بود که سایت به نسخه یک ماه پیش برگردانده شده بود و در نتیجه سوابق مشتریان پاک شده بود. رفتم به سراغ اکانت ایمیل اصلی سایت که دیدم ای بابا این هم برگشته به یک ماه پیش. رفتم سراغ ایمیل ثانویه که در جیمیل تعریف کردهام دیدم ای داد بی داد این هم ایمیلهای سابق را پاک کرده است. آخرش با کلی سرک کشیدن در تنظیمات سرور متوجه شدم چطور ایمیلهای قبلی را بازیابی کنم و در جنگلی از کدهای پیچیده، شماره تماس سفارشات اخیر را پیدا کنم. تازه بعضیها شماره تلفن عوضی ثبت کرده بودند و ایمیل هم نامعتبر بود که نمیفهمم چطور پس اکانت را تأیید گرفتند؟ احتمالا شماره کسی را استفاده کرده که خودش خبر نداشته.
خبر خوب و بد دیگر این که بالاخره با یک آدم حسابی در انتشارات جنگل تماس گرفتم و فیلم رویداد «کمپ جنگل» را در تلگرام تحویل گرفتم. حالا باید بنشینم نگاه کنم ببینم از این رویداد آبی برای دانشجویانه گرم میشود یا خیر. ولی ابتدا داشتم ناامید میشدم چون ادمین اینستاگرام این انتشارات جواب درستی نمیداد.
خبر خوب دیگر قبولی همسرجان در آزمون استخدامی اخیر آموزش و پرورش است. برخلاف من به استخدامی علاقه دارد و از کارآفرینی و استرسهای آن فراری است. با یک مدرسه در نزدیک خانه هم صحبت کرده و موافقت مدیر را گرفته و فردا برود مشخص میشود قرار است همین دوروبرها باشد یا برود آن دورترها.
امروز دیدم گوشی کاملا پرشده و یک بهروزرسانی چند مگابایتی را هم نصب نمیکند. سرک کشیدم دیدم CastBox بیش از ۱۸ گیگابایت برای خودش جا گرفته است. اول رفتم سراغ کش ولی دیدم مسئله چیز دیگری است. احتمالا اپیزودهایی که گوش دادهام را به درستی پاک نکرده ولی دیدم این هم نیست. آخرش معلوم شد بزرگوار کلی اپیزود که اصلا در کتابخانه من نیست را دانلود کرده خوابانده توی آب نمک. خب مرض داری؟
خبر خوب و بد دیگرم از ویلا بود. رفتم و دیدم بهبه یکی از مرغان نشسته روی تخممرغها و بلندبشو نیست. دیدم فرصت خوبی است. جوجه فسقلیها را آوردم به قفسش و خروس و بزرگترها را بردم به قفس جوجهها. با کولیبازیای که خروس درآورد آخرش این حیوانک از روی تخمهایش بلند شد و تا آمدم بیرون هم نرفت رویشان بنشیند. حالا معلوم نیست یک حس مادر مهربان را از دست دادیم یا نه. بامزه بود که رفته بود تخممرغهای سفالی را که در قفس گذاشته بودم هم آورده بوی رویشان خوابیده بود. امیدوارم فردا که برگردم به ویلا با ضدحال عمیق حالم گرفته نشود. تا حالا دو بار مرغهای من خودشان تخممرغ را جوجه کردهاند. ولی هر دو بار جوجه از دست رفته است. خیلی خوشحال خواهم شد که این یکی خرابکاری نکند.
دستگاه جوجهکشی هم کار نکرد که نکرد. بالاخره پشتیبان شرکتش تلفن را برداشت و گفت فعلا هر ۸ ساعت یک بار دستی تخممرغها را بچرخان تا دوره تمام شود. بعد دستگاه را بفرست ارومیه درستش کنیم. کاسبی شدا. بیا درستش کن حالا. ضمنا گفت نوربینی کن ببین تخممرغهایت نطفه دارند یا نه. تا حالا نکردهام و بروم سراغش ببینم چه کاری است این.
یکی از روی اعصابیهای امروز هم بهروزرسانی کارت گرافیک nVIDIA بود که به زبان آدم انجام نمیشد. هی بهانه میگرفت که شما نمیتوانید لاگین کنید و بعد از کلی کشتی گرفتن و عوض کردن ابزار رفع فیلتر و بازی با اعصاب، یک برنامه داد نصب کنیم که معلوم شد اصلا مرتبط با بهروزرسانی درایور نیست. برنامه اصلی هم بعد از کلی ور رفتن بالاخره لاگین شد ولی حالا دانلود را دریافت نمیکند. ای لعنت بر شیطان و فیلترکنندگان سرویسهای کاربردی.
پسرجان امروز نشسته کلی وقت گذاشته یک ویدیو برای خودش ویرایش کرده کلی هم افکت و ماجرا سر هم کرده و الان سیستم کناری دارد میترکد تا رندرش کند. ببینم بالاخره بندهزاده یک ادیتور ویدیو میشود یا نه. خودش که ذوقش را دارد. البته اگر به زودی نپرد.
یک خبر جالب هم برایم در آنالیتیک بود. برای اولین بار یکی از اعضا معلوم نیست چه کار کرده که رتبه صفحه کاربریاش در کنار مقالات سایت بالا آمده. یک اتفاق که نمیدانم از نظر فنی برای گوگل چه معنایی دارد. ولی برای من خیلی جالب بود.