نمیتوان در برابر نسلکشی ساکت بود. با این که کار من فعالیت در زمینه آموزش است ولی انسانیت کجا رفته اگر فقط عافیتاندیش باشیم. برایم جذاب بود که عادل طالبی هم صدایش درآمد. بیشتر از این خبر بهتزده شدم که قطعنامه محکومیت اسرائیل در سازمان ملل در واکنش به بمباران بیمارستان وتو شد. چه دنیایی کثیفی است واقعا. قهوهای قهوهای. دستور انهدام میدهند و یک لیوان آب رویش. تازه توییتهای دلمان خنک شد و حقتان بود هم میزنند این صهیونیستهای وحشی.

دیروز با این که پرجنبوجوش بود روز رضایتبخشی بود. صبح که رفتم دویدم و امروز هم میروم. با احتیاط و ترمزدستی افزونههای سایت را بهروزرسانی کردم و رسیدم به افزونه LearnDash که افزونه مدرسه مجازی دانشجویانه است. گفتم این یکی باشد برای فردا که قبلش یک پشتیبان جدید بگیرم. مرض پشتیبانگرفتن گرفتهام.
دیشب یک پیتزای دولایه درست کردم در مجموع برای اولین تجربه بدک نبود. یعنی روی پیتزا هم یک لایه خمیر گرفتم. به قول پسرم بیشتر پیراشکی شد تا پیتزا. ولی خوشمزه شد. دفعه بعد اگر لایه خمیر رویی را نازکتر بگیرم خیلی بهتر میشود. هی گفتم عکس بگیرم به عنوان پیتزای خانگی آموزشاش را بگذارم ولی نشد. دستم بند بود و دستیار نداشتم.

گربهها هم زرنگ شدهاند. مقداری نرمه گوشت و استخوان مرغ را پخته بودم و گذاشته بودم در حیاط که ناقلا درب قابلمه را باز کرده و چند گاز زده بود. قبلا گربهها به قابلمههای دردار توی حیاط دست نمیزدند. شاید هم گربههای محله ما آموزش کافی ندیده بودند. مردم این روزها زیاد گوشت و استخوان کنار سطلهای زباله میگذارند. گاهی به نظرم میرسد این کار خوب است گاهی بد. هم از نظر بهداشتی جالب نیست و هم این گربههای خیابانی گرسنهاند. از طرفی سگهای ولگرد را جذب میکند و خلاصه نمیدانم بین این خیر و شر کدام غلبه دارد.

امروز که رفتم دخترجان را رساندم و پادکست گوشکنان دویدم و از پارک نزدیک مدرسه به خانه برمیگشتم متوجه شدم در مسیر از اینها زیاد افتاده است. طوری هم نبود که به درختهای پارک بخورد. نمیدانستم میوهٔ کدام درخت است. پس عکس گرفتم و رفتم در گوگل جستجو با عکس انجام دادم و مشخص شد میوه نوعی درخت توت آمریکایی است. سوال بعدی این بود که این میوه خوردنی است یا نه که معلوم شد نیست. فقط این دلخوشی را ایجاد کرد که برای مقاصد تزئینی از آن استفاده میشود. خب من هم نگهش میدارم ببینم چه میشود.

امروز جوجهٔ لنگ هم از دنیا رفت. یکی از جوجهها با یک پای لنگ به دنیا آمده بود که این چهار ماه نگهش داشتیم ولی بالاخره جان به جانآفرین تسلیم کرد. یک جوجهٔ فسقلی دیگر از نژاد تزئینی هم چرت میزند که فکر کنم از دست برود. ولی این وسط حال حلزونها خوب است. کاهو میخورند و میخوابند. این هم یک مدل زندگی تنبلانه یا همان Laziness Life Style که بعضیها خیلی دوست دارند.
این وسط باز یک مرغ روی تخممرغها خوابیده بود. امیدوارم باز لج نکند برود تفریح و دست ما را توی حنا بگذارد. درست یاد نگرفتم که با اینها باید چه کنم که مثل یک مرغ خوب جوجه باز کنند. قبلا هم یکی دو بار مرغهای من جوجه باز کردند و هر دو بار خودشان با بیدقتی کشتندش. هر دو جوجه را لگد کرده بودند ابلهها.
امروز به مطلب جالبی برخورد کردم. قبلا در یکی از دورههای آموزشی یکی از شرکتکنندگان روی همین موضوع کار میکرد. ولی بیان خوبی نداشت و حس کردم دارد مطلب به هم میبافد. ولی امروز که در پادکست رشدینو فصل سوم قسمت ۱۸ با توضیحات آقای موسوی متوجه شدم مزاج چه تأثیر عمیقی بر شخصیت دارد، به فکر افتادم در این حوزه هم مطالعه کنم.
چند روز است اسیر کلش شدهام. وسوسه عمیقی که بین کارها هی به سراغم میآید. بازیوارسازی (Gamification) قوی و کمپین جذاب جدیدش حسابی دردسر شده. به خودم گفتم این یکی را باید بگیرم و حالا دو هفته است که هی امتیاز جمع میکنم. واقعا اگر بتوانم یک چنین کاری برای دانشجویانه بکنم غوغا به پا میشود. ای کاش بشود.اگر اهل کلش هستید به کلن daneshjooyaneh بیایید با هم آشنا بشویم.

دیروز مثل آدم نشسته بودیم کار کنیم که باز برق رفت و ساعتی بعد آمد. ترانس منطقه مسکونی ما قبلا هم ترکیده بود و نمیدانم چرا یک ترانس قوی کارنمیگذارند. هی وسط کار باید بروی کتاب بخوانی تا برق بیاید. آن هم بد نیست. ولی احتمال سوختن یخچال و پریدن فایلهای ویندوز و این چیزها را چه میتوان کرد؟
دیشب به اصرار بچهها با رعایت قوانین پرتاب نکردن اشیاء بالشتبازی کردیم. کلی خندیدیم و از این بازی ساده لذت بردیم. گر چه نزدیک بود یکی از بالشتها را به فنا بفرستیم ولی آدمی اگر اراده کند از سادهترین امکانات میتواند لذت ببرد. اگر باور ندارید یک بالشتبازی راه بیندازید تا ببینید چقدر سریع جذاب و مسابقهای میشود.