چند ماه است که مرتب در حال ارسال رزومه هستم. کمکم الگویی را دارم تشخیص میدهم که کارفرمایان بر اساس آن رزومهها را رد میکنند. چند بار هم رزومهها را بهروزرسانی کردم ولی هنوز هم به دلایلی مثل سن و کم بودن تجربیات مرتبط رد میشوم. خب ظاهرا کار پیدا کردن به این سادگیها هم نیست و باید بیشتر تلاش کنم. فکر میکنم تمرکز بر یک شغل باید بهترین راهحل ممکن باشد. ظاهرا در اثر بیپولی به این شرایط ناچاری افتادهام که هر کاری را قبول کنم تا چند ماهی دوام بیاورم و بتوانم برای یک شغل خوب آماده شوم. ولی در عمل از اینجا مانده و از آنجا رانده شدهام.
دختردایی خارج نشین از سفر آمده بود و در دورهمی فامیلی برایم از علم داده گفت. جان کلامش این بود که دیتاساینتیستها بیشتر بیس برنامهنویسی دارند و آنقدرها که تبلیغ میشود به اصول ریاضی مسلط نیستند. ابزارها هستند که کارهای آنها را انجام میدهند و با پایتون یا R کار میکنند.
تلخترین خبر هفته هم مربوط به کارشناسی ارشد مدیریت اجرایی بود. خب از وقتی که اجرای دورههای آموزشی پایاننامهام به مشکل خورد و درگیریهای شخصی هم مزید بر علت شد در بنبستی اعصابخردکن و گیجکننده گرفتار شدم. دانشجویان در دورههای من ثبتنام نمیکردند و من هم کسی نبودم که آمار ساختگی درست کنم تا مدرکم را بگیرم. گر چه استاد راهنما هم تلویحا نخهایی داده بود که چطور دادهها را سرهم کنم ولی من زیر بار نرفتم. پس عملا چند ترم دانشگاه نرفتم و پایاننامه را پیگیری نکردم. بالاخره دل به دریا زدم و تماس گرفتم و خبر بد را شنیدم. گفتند رشتهٔ «مدیریت اجرایی» از سرفصلهای آموزشی حذف شده و نمیتوانند در این رشته به من مدرک بدهند. میتوانم دوباره کنکور کارشناسی ارشد شرکت کنم و واحدهای گذرانده شده را به آن رشته منتقل کنم. حالا منم و یک انتخاب جدید: دوباره کارشناسی ارشد بخوانم یا رهایش کنم برود پی کارش با آن همه هزینهای که کردم و وقتی که گذاشتم.
اصلا از اولش هم من یک بدشانسی خاصی در مورد کارشناسی ارشد داشتم. سالهای بعد از فارغالتحصیلی از کارشناسی هیچ وقت حال و حوصلهٔ خواندن برای ارشد نداشتم و فقط میرفتم امتحان میدادم. بعد از ازدواج هم که مدتی درگیر زندگی شدم و ماند. بالاخره که عزمم را جزم کردم و مدیریت اجرایی قبول شدم هم با فوت پدر عزیزم همهچیز دوباره به هم ریخت. دیگر نه پولی داشتم که شهریه بدهم و نه وقتی که به کلاسها بروم. بعد از چند سال هم از دانشگاه زنگ زدند و رفتم برای بازگشت به تحصیل فرم پر کردم و کلاسها را گذراندم. ولی در پایاننامه یک اشتباه استراتژیک بزرگ کردم. موضوع را دشوار انتخاب کردم تا رزومهای بشود برای آینده. طراحی من این بود که اگر طرح توانمندسازی مقدماتی دانشجویانه را به آزمون بگذارم و نشان داده شود که میتواند مؤلفههایی مثل حس بهزیستی و خودکارآمدی دانشگاهی و غیره را بهبود دهد، ثابت میشود که کارم درست است.
ولی این رویا غلط از آب درآمد. دانشجویان این مفاهیم را نمیشناختند و در دورهها ثبتنام نمیکردند. هر چه تبلیغ کردیم و این در و آن در زدیم هم راه به جایی نبرد. از باشگاه پژوهشگران جوان هم کمک خواستم ولی باز هم تلاشهای آنها در درج تبلیغ در کانالهای دانشجویی به جایی نرسید. دوباره افسردگی برگشت و منجر شد به رها کردن این پایاننامهٔ لعنتی به حال خودش تا بمیرد. اشتباه دیگرم هم این بود که همان اول به استاد راهنما نگفتم غلط کردم و لطفا اجازه دهید عنوان پایاننامه را عوض کنم. دچار آن خطای شناختی شده بودم که تا اینجای کار را آمدهام و باید با تلاش بیشتر تمامش کنم. ولی حالا بار یک پروژهٔ ناقص و نیمهکارهٔ دیگر روی دوشم افتاده است. از طرفی ذهنم آزاد شد که برای این پایاننامه کاری نمیشود کرد و از سویی تأسفی عمیق که با اشتباهات پیاپی فرصت را از دست دادم.
شانس هفته هم آب کردن مخزن ۶۰۰۰ لیتری باغ با یک نخ آب بود. خب آب دادن با شلنگ و با فشار ضعیف تابستان ۱۴۰۳ واقعا وقتگیر است. مخزن را گذاشتم آب شود و رفتم که فردا برگردم. فردا هم شد فردا ظهر و بعد شد عصر و کمکم داشت نگرانکننده میشد که آب از سر مخزن سرنرود چون شناوری که داشتیم را نتوانستم نصب کنم و باید لولهکش میآوردم. وقتی به ویلا رسیدم و ماشین را بردم داخل دیدم تازه آب از سر مخزن بیرون زد و دقیقا سر وقت رسیده بودم. حس خوشبختی داشتم که آب هدر نرفت و خدا را شکر کردم.
کمکم دارد این افسردگیهای من درمان میشود. فعلا نوک حملهام تمرکز کاری و تمیز کردن محیط است. به تجربه دریافتهام که هر چه محیط شلخته و بینظم باشد، افسردگی و حال بد آدم بیشتر میشود. جمعه خانوادگی رفتیم به باغ و یک نظافت عمومی انجام دادیم. یک قسمت هم چوبهای بسیاری بود که برای سوزاندن جمع کرده بودم. محدودهای چند متر مربعی را شبیه انبار قراضهفروشی کرده بود. چوبها را تفکیک کردم و خیلی بهتر شد. کمکم دارم آماده میشوم برای تحولاتی عمیقتر از این بازیهای سطحی که باید دید در ادامه چه میتوانم بکنم.
مودم ایرانسل دفتر هم به شکل اعصابخردکنی قطع و وصل میشود. دوباره تنظیمات را چک کردم و دیدم IPv6 آن غیرفعال است. تیک را زدم و فعلا که مثل ساعت دارد کار میکند. چرا تا به حال به این گزینه شک نکرده بودم؟ به قول قدیمیها لابد حکمتی داشته؟ من که این مدل استدلال را مدتها است رها کردهام و فوقش میگویم این نیز بگذرد. ولی برای هر حادثهای یک حکمت متعالیه نمیتراشم که خودم را دلخوش کنم.
صبح شنبه است و با دخترجان کار را شروع کردیم. اول هم نظافت دفتر را کلید زدیم تا ابتدای هفتهٔ خوبی داشته باشیم. برای خودم هم تعجبآور بود و هم شیرین که هفتهٔ پیش یک شاگرد قدیمی هم دوباره به آموزشهای دانشجویانه برگشت. در تلگرام پیام داد که میخواهد برگردد و «دورهٔ توانمندسازی مقدماتی»[۱] را کامل کند. خوشحالم کرد و دوباره هوس قدیمی تدریس در من زنده شد. راستش را بگویم این مدت که در حال زدن تستهای روانشناسی و فکر کردن به کار جدید بودم باز به همین ایدهٔ قدیمی برگشتم که دانشجویانه را ادامه بدهم. تدریس در خون من است و از انجام دادن کارهای دیگر به این اندازه لذت نمیبرم. این که حس کنم به کسی چیزی آموزش دادهام که زندگیاش را تغییر دهد بسیار برایم جذاب و شیرین است.
[۱] لینک از مقالات سایت
پستهای دیگر وبلاگ:
چالش کتاب و سیمانکاری غیرحرفهای
در چالش کتابخوانی ۴ کتاب را فراموش کردم و با برنامههای فشرده باید نگران سیمانکاری در ویلا هم باشم
مصاحبه شغلی مسخره
گاهی که در مصاحبههای شغلی شرکت میکنم حس میکنم خیلی بیشتر از مصاحبهکننده به کاری که موضوع مصاحبه است، مسلط هستم
دیجیتال مارکتینگ با دیوار
بدون دیجیتال مارکتینگ واقعا کسبوکار آدم میخوابد و بیدار نمیشود. نمونهاش همین دانشجویانه است که در گل مانده است.
بفرما! مریم مصنوعی
دیگر همین مانده که دختر سفارش بدهیم یک مصنوعیاش را تحویل بگیریم. کارهایی که از هوش مصنوعی مولد برمیآید خیلی متنوع و نگرانکننده است
آب سرد در حمام
سرد شدن ناگهانی آب در حمام چیزی نیست که بتوان با آن کنار آمد. به ویژه اگر همان لحظه پکیج قاطی کرده باشد
بهینهسازی کارهای دفتر با مدیربازی
وقتی حتی نمایشی حس مدیریت و کارمندی را تمرین کنی میتوانی نتایجی بهتر از روزهایی بگیری که بدون طرح و برنامه در دفتر وقت میگذرانی