یکشنبه با این که باشگاه در کار نبود، عملا روز زیاد مفیدی نبود. با وجود وقت زیادی که پای سیستم بودم، عملکرد کمبازدهی داشتم. باز هم کتاب نخواندم و بیشتر وقتم با این که پای سیستم گذشت، عملکرد فوقالعادهای نداشتم. بعضی روزها انگار روز کار نیست و بازده مزخرف است. این جور روزها بهتر است کار کردن را رها کنی و بروی مرخصی.
دوشنبه از صبح زود همسرجان را رساندم مدرسهاش و رفتم به باغچه. با این تصور که اوستا بنا و کارگرها میآیند و سیمان سفید استخر را اجرا میکنند. ولی اساسا نیامدند و علت مشخص نیست. چند روزی است کارگرها اوستا بنا را سرکار گذاشتهاند و درست کار نمیکنند. از مشکلات مدیریت نیروی انسانی یکی همین است. نمیدانم رابطهٔ کاری اوستا بنای ما با این کارگرها چطوری است. ولی پریروز به بهانهٔ عروسی نیامده بودند و خودش با یک کارگر آمد. ولی دوشنبه اساسا هیچ کدام نیامدند. البته شاید این که باید برود گلهای زعفران را جمع کند هم در این قضیه دخالت داشته باشد.
در پادکست جافکری چیزی یاد گرفتم که فکر میکردم برعکس آن درست است. قبلا در تلویزیون یک خانم روانشناسی آمد و گفت به خانوادههایی که دچار اختلاف هستند، اگر بچه دارند، توصیه میکنیم که ادامه دهند تا بچهها بیشتر آسیب نبینند. ولی روانشناسی پادکست جافکری گفت بچههایی که در محیط سمی و ناسازگاری زندگی میکنند از نظر مغزی آسیب میبینند و بهتر است این پدر و مادر جدا شوند، ولی رابطهای محترمانه را حفظ کنند تا بچهها آسیب نبینند.
در پادکست کارنکن هم مطلبی توجهام را جلب کرد. این که باید از منطقهٔ آرامش (Confort Zone) خارج شویم تا تغییر و پیشرفت را تجربه کنیم. کاری که من نمیکنم. سالها است نکردهام. چسبیدهام به آرامش درونی خودم و کاری برای تغییر شرایط انجام ندادهام. باید زودتر از این لاک درونگرایی و افسردگی بیرون بیایم تا بتوانم تغییراتی را تجربه کنم.
خبر جدید این بود که از دانشگاه خیام تماس گرفتند و دعوت کردند چهارشنبه در نمایشگاه کتاب دانشگاه شرکت کنم. حالا با بدقولی اوستا بنا باید مراقب باشم که عدل همان چهارشنبه نروند سراغ استخر. باید خودم بالای سرشان باشم و اگر نه به هیچ عنوان نمیتوانم مطمئن باشم چه اتفاقی دارد میافتد.
دوشنبه تقریبا ۳ ساعت بیل زدم و خاکهای پی استخر را بین درختها پخش کردم. سنگهای درشت را هم جدا میکنم برای سنگفرش جلوی باغ. ولی این سنگها همگی ترد و شکنندهاند و گاهی با یک ضربهٔ ساده از وسط نصف میشوند. ظاهرا سنگهای بستر رودخانه یا سنگهایی هستند که سیلاب آورده و به همین دلیل این طوریاند. امیدوارم به این همه زحمت در نهایت بیرزند.
بالاخره دوشنبه فرصت شد که به باشگاه سر بزنم. تمرین چندانی هم نکردم و کمی بدنم خسته بود. ولی ۴۰۰ گام روی پنجهٔ پا را دویدم و ۱۰ قدم هم اضافه کردم که آهستهآهسته رکورد را افزایش بدهم. برای خودم خوشحال بودم که یکی از جوانان باشگاه آمد و گفت دارد هر شب چند ست اسکات ۱۰۰ کیلو میزند. خلاصه ما هیچ ما نگاه.
سهشنبه صبح همسرجان را رساندم به مدرسه و رفتم به باغ. اوستا بنا قول داده بود بیاید سیمان سفید داخل استخر را اجرا کند. صبح که رسیدم با خرابکاریهای جدید گرگی روبرو شدم. شلنگ آب را جویده بود و سوراخ کرده بود. شلنگی که به عنوان یک شیء مهم به خوبی نگهداری کرده بودم و این اواخر هم کارگرها چند جایش را آسیب زده بودند و حالا این حیوان نادان خرابش کرد. سطل روغن صنعتی را نیز چپ کرده بود و این وضعیت افتضاح درست شده بود.
شلنگ را با کلی دنگ و فنگ بست زدم و ترمیم کردم. ولی روغن ریخته را نمیشد نذر امامزاده کرد. تصمیم قاطع گرفتم که بعد از این وقتی در باغ نیستم گرگی باید بسته باشد. جانور نمیفهمد و هر بار خرابکاری غیرقابلجبرانی انجام میدهد. فکر میکردم باز باشد جلوی حیوانات مزاحم را میگیرد. ولی این طوری آسیب بیشتری دارد و بهتر که بسته باشد.
بگذریم که اوستا بنا با کمک یک کارگر استخر را به خوبی سیمان سفید زدند. حالا مانده که دیوارههای بیرونی را سیمان بزنند، استخر را رنگ کنیم و شفته آهکی پشت دیوار را کامل کنیم. بعد هم نوبت میرسد به لولهکشی تا مخزن و نصب فلوتر اتومات و خرید و نصب پمپ کفکش. یک هفتهای لااقل درگیر خواهیم بود.
سهشنبه پادکست «رد ما» را گوش میدادم که به مبحث جالبی رسیدم. اخراج نیرو بر خلاف تصور من پیچیدهتر از چیزی است که فکر میکردم. خیلی مهم است که نیرو با حال خوب اخراج یا تعدیل شود. ارزش دارد که حتی حقوق بیشتری مثلا یک یا چند ماه بیشتر دریافت کند و برود. جالبتر این که توصیه میشد بهتر است بار تشخیص ناکارآمد بودن او را به عهدهٔ منابع انسانی شرکت بعدی که میخواهد او را استخدام کند بیندازیم. یعنی در واکنش به سوال از شرایط کاری او بد نگوییم یا حتی نامه حسن انجام کار به او بدهیم برود. چیزهایی که همگی اخلاقی نیستند ولی در محیط کار واقعی رعایت میشوند تا دردسرهای بعدی ایجاد نشود.
در پادکست کارنکن هم موضوع جالبی مطرح شد. مهمان برنامه یک مسافر حرفهای بود. کسی که به راحتی به کشورهای مختلف سفر میکند و در عین حال کارمند یک مجموعه است. آدمی پرانرژی که چالشهای سفر را دوست دارد. میگفت مدتی که سفر بروید به یک اعتماد به نفس و آرامش میرسید که دیگر نگران نیستید چه اتفاقی ممکن است بیفتد. میدانید که هر چه بشود شما به شکلی آن را حل خواهید کرد. حتی هیجان بعدی شما این میشود که بدون برنامهریزی به سفر بروید و دنبال ماجراجویی باشید. حس جالبی که جذاب و دوستداشتنی بود.
بالاخره نشستم از Chat GPT پرسیدم چطور یک ربات بنویسم و چه ابزارهایی لازم دارم. فعلا در صدر فهرستی که به من داد یادگیری پایتون و چند کتابخانهٔ جذاب آن بود. باید دوباره یادگیری را ادامه دهم و مسیر حرفهای خودم را دنبال کنم.
دارم نگران پروژهٔ آموزش زبان با داستان میشوم. اینقدر گرفتاری برای خودم درست کردهام که فقط با یک برنامهریزی فشرده میتوانم تماماش کنم. تنها ایدهٔ جدیدم هم استفاده از هوش مصنوعی جدید بود. به این شکل که مرتب کردن هر قسمت و کنترل واژگان را با کمک هوش مصنوعی انجام دهم تا دقت کار بالاتر برود. لازم است یک اشتراک هوش مصنوعی بگیرم و از قسمت اول شروع به آزمایش کنم و اگر جواب گرفتم با این دستیار هوشمند ادامه بدهم. به این ترتیب سرعت کار واقعا بالا خواهد رفت. با سرعت فعلی که برای هر قسمت ۳ ساعت و نیم زمان لازم است، به ماموریت غیرممکن شبیهتر شده است تا یک پروژه تولید محتوای خلاقانه.
بالاخره یکی از کارهایی که خیلی وقت بود در ذهن داشتم را عملی کردم. در لینکدین یک آگهی جذب نیروی داوطلب با عنوان شغلی «سفیر برند دانشجویی» زدم. حالا در چک کردن این آگهی متوجه نکتهای شدم که نشان میدهد هنوز باید در روش کار کردن خودم تغییرات کلیدی ایجاد کنم. قضیه از این قرار است که فهمیدم در لینکدین میتوانیم چند پروفایل با زبانهای مختلف داشته باشیم. هر یک را میتوان جداگانه تنظیم کرد و از این کارها. تازه متوجه شدم یکی از تنظیمات اساسی در لینکدین را فعال نکردهام و پروفایلم فقط به کسانی که با آنها دوست هستم نمایش داده میشود. یک سوتی مسخره که نباید بگذارم دوباره از این مشکلات پیش بیاید.
در واقع این مشکل بارها برای من پیش آمده است. به این معنی که در کار کردن با یک سایت یا اپلیکیشن به جای مرور مستندات آن، سعی کردهام خودم همه چیز را بفهمم و پیش ببرم و نتیجه شده این نوع اشتباههای الکی. مثلا تصادفی متوجه شدم که در حساب کاربری تلگرام خودم، کانال دانشجویانه را وارد نکردهام. خسته نباشم با این همه دقت در دیجیتال مارکتینگ.
نکتهٔ جالبی که در پادکست جافکری یاد گرفتم را تقریبا میدانستم ولی با این بیان بیشتر به دلم نشست. مهمان برنامه دکتر صاحبی در مورد اعتیاد گفت هر چیزی که به آن وابسته بشوید و شروع به کنترل کردن شما میکند اعتیاد است و تفاوتی ندارد که دارو و مخدر باشد یا غذا و تفریح و شبکههای اجتماعی. نکتهٔ مهم کنترل شدن توسط آن عامل است. عاملی که هیچ کس در ابتدا به قصد معتاد شدن به آن نزدیک نمیشود ولی کمکم مشکلات شروع میشوند.
من به عنوان فردی که قدرتطلبی خاص خودم را دارم و نمیتوانم تحمل کنم که توسط عاملی کنترل شوم، باید با این مشکل مقابله کنم. من از دوران نوجوانی مقابله با تسلط دیگران بر خودم را با یکدنده بودن تجربه کردم. به این معنی که تصمیم گرفتم زیر بار حرف دیگران نروم و کار خودم را بکنم. این رویکرد در سالهای بعدی با استقلال فکری جدی من تقویت شد. در مواردی هم این یکدندگی موجب دردسرهایی شد که در زمینههای مختلفی بودند. حتی در کسبوکار هم مدت زیادی طول کشید تا یاد بگیرم از دیگران بیاموزم و از خودم بلدم و میفهمم و تجربه میکنم، دست بردارم. پس کنترل شدن توسط عاملی که عوارضی اعتیادگونه دارد هم باید حذف شود تا به آرامش بیشتری برسم.
در یک سال گذشته متوجه شدم وقت زیادی برای مطالعات غیرضروری روزمره میگذارم. مطالبی مثل دنبال کردن خبرهای سیاسی و تحلیلهای مختلف، خواندن کتابهای متفرقهای که ربطی به زمینههای کاری من نداشتند و صرفا بر اساس کنجکاوی دنبال میکردم و به طور خاص شبکههای اجتماعی. این موارد را به شکل مطلوبی کاهش دادهام، ولی یک عامل مزاحم هنوز حضور دارد. عاملی که برای یک مرد ۴۴ ساله تا حدی زشت است و آن هم بازیهای رایانهای است. هنوز کلش آف کلانز بازی میکنم که آن را به حدود ۳۰ دقیقه در روز کاهش دادهام ولی بعضی روزها زیاد میشود. هنوز Diablo II Resurrected را ادامه میدهم و معتقدم این موارد دارند وقت زیادی از من میگیرند. وقتی که باید صرف کارهای مفید و مثبت کنم. حتی فکر میکنم هنوز هم وبگردی بیشتر از نیاز ضروری دارم و باید فکری برای این اوضاع آشفته بکنم.
نکتهٔ دیگر هم تولید محتوای انسانی برای دانشجویانه است. نمیخواهم محتوای هوش مصنوعی به خورد مخاطب بدهم. فکر میکنم در درازمدت هم کسانی مثل من که تولید محتوای شخصی انجام میدهند، در برابر سیستمهای تولید محتوای هوش مصنوعی اصالت خود را حفظ خواهند کرد و احتمالا محبوبتر خواهند بود.
پستهای دیگر وبلاگ:
بنایی و برنامهنویسی
در روزهایی که درگیر ساختوساز شدهام، کار با هوش مصنوعی دارد دوباره من را به سمت برنامهنویسی میبرد. چون بعضی کارها را نمیتوان به مدلهای زبانی سپرد
رنگ اپوکسی و پرورش کرم
در گیرودار سروکله زدن با هوش مصنوعی، یک تجربهٔ موفق با رنگ اپوکسی حالم را بهتر کرد. آشنا شدن با پروژهٔ پرورش کرم هم جالب و متفاوت بود. شاید رفتم سراغ پرورش کرم…
کمی موفقیت با هوش مصنوعی
برای ویراستاری دقیق متن کلی با هوش مصنوعی کشتی گرفتم تا به نتایج اولیه مناسبی برسم
سروکله زدن با ChatGPT
فکر نمیکردم توجیه کردن هوش مصنوعی مولد برای ویراستاری متن دوزبانه فارسی-انگلیسی اینقدر دنگ و فنگ داشته باشد
شلیک به هدف با هوش مصنوعی
بالاخره نشستم و جدی با هوش مصنوعی در مورد ویراستاری تخصصی دوره زبان انگلیسی بحث کردم و راهنمایی گرفتم
نمایشگاه کتاب با فروشی اندک
در یک روز سرد و بارانی نمیتوان انتظار داشت که در نمایشگاه کتاب فروش بالایی وجود داشته باشد