این روزها دائم در حال تمرین تغییر هستم. روشهای گذشته را دارم کنار میگذارم و در حال تمرین سبک زندگی جدیدی هستم. قبلا یکسره در حال مطالعه و کمی هم تولید محتوا بودم. ولی کارد که به استخوان رسید و پولهای ته جیب ته کشید، دیگر راهی به جز تغییرات ساختاری باقی نماند. خب در مدیریت دانشجویانه شکست خوردم و بعد از سالها نتوانستم آن را به کسبوکاری درآمدزا تبدیل کنم. قبلا با خودم میگفتم تا پول دارم از جیب میخورم تا این استارتاپ رشد کند و بتواند مشکلات نسل جوان را حل کند. ولی از پس این پروژه برنیامدم و گر چه هنوز تعطیلش نکردهام ولی باید به دنبال راههای جدیدی برای کسب درآمد میرفتم.
اولین تلاش کاملا جدیدم را تست زدم. رسما یک سررسید و نمونه پلاستیک برداشتم و زدم به جاده سنتوی مشهد که شهرک صنعتی در آن قرار دارد. مغازههای ابزارفروشی را یک به یک رفتم و نمونه محصول را نشان دادم و شماره گرفتم. سفارش قطعی ثبت نشد ولی چند مورد مایل به سفارش پیدا شد. خب برای من این کار ساده نبود. من اصولا هر بار که به سمت بازاریابی سنتی رفتهام زود جازدهام و حس بدی داشتهام که بروم بگویم این را داریم میخرید یا نه. قبلا یک دوره هم برای بیمهٔ عمر تلاش کردم ولی ناموفق بودم. به ویژه بیمهٔ عمر برایم سختتر بود چون در صنعت بیمه باید مشتری را بپزی تا بخرد و این طول میکشد. ولی در این مدل بازاریابی صنعتی تقریبا همهچیز شستهرفته است. مشتری آماده است و اگر محصول را ببیند و قیمت مناسب باشد، کار تمام است.
بعد از ویزیت محصولات فوم حبابدار رفتم ویلا و دم در متوجه شدم کلید را جا گذاشتهام. از دیوار پریدم و یک ردیف درخت آب دادم و مقداری آلو چیدم و ۲ تخممرغ هم بیشتر جمع نکردم که موقع برگشتن فهمیدم ای دل غافل ساعت ۱۴:۳۰ است و من نصف روز را با بازاریابی و آب دادن درختها پر کردهام. البته امروز یک تفاوت مهم دیگر هم داشت.
آن تفاوت این بود که سعی کردم پادکست گوش نکنم و به امور کاری فکر کنم. من به طور جنونآمیزی هر روز در حال یادگیری هستم و همین از کارهای عملی به شدت عقبم انداخته است. خب امروز شروعی بود بر تعادلی جدید در فضای ذهنی من. حتی در ویلا هم پادکست گوش ندادم و تا وقتی که در را بستم و سوار شدم برگردم به خانه دکمهٔ پخش پادکست را نزدم تا ذهنم استراحتی بکند و بتواند به راهحلهای عملی فکر کند.
امروز مطالعه صوتی کتاب «کنشهای کوچک ایستادگی» اثر «استیو کراشاو» و «جان جکسون» را تمام کردم. کتاب جذابی بود. یک سری کنشهای بدون خشونت برای مقاومت در برابر دیکتاتوری و استبداد در این کتاب فهرست شده بود که برایم بسیار جذاب بود. به ویژه آنجا که توضیح میداد گاندی ابتدا به مبارزهٔ بدون خشونت باور نداشت و آن را عملی نمیدانست. ولی یک پیشوای مذهبی مسلمان در هند که به پیروانش درس مبارزه بدون خشونت میداد و موفقیتهایی از این روش کسب کرده بود، این ایده را به گاندی داد. یادم نمیآید اسمش چه بود ولی این نکته را جای دیگری به جز این کتاب ندیده بودم. نظرم را راجع به کتاب «اینجا» در goodreads.com نوشتم.
ولی وقتی به چالش کتابخوانی ۲۰۲۴ سر زدم کمی حالم گرفته شد. فقط شش کتاب را تا حالا تمام کردهام؟ خسته نباشم.
دیروز در دوره پایتون دانشگاه MIT در Edx.com به امتحان میانترم رسیدم. ولی دیدم نوشته نمیتوانید شرکت کنید چون پول ندادهاید. به بخشهای بعدی هم نمیرفت و انگار قفل شده بود. کلی طول کشید تا یک راه ساده پیدا کردم که بروم به فهرست اصلی منابع درس و به مبحث بعد از این میانترم لعنتی بروم.
یکی از کارهایی که واقعا دیگر نمیرسم کوینهای کلیکی است. برای آزمایش تعدادی از آنها را نصب کردم و آزمایش کردم و حالا به فهرستی طولانی تبدیل شده است. هر روز هم انگار چند تا جدید از راه میرسند. نوع عملکرد این کوینها بیشتر به درد بازنشستگان خانهٔ سالمندان میخورد. بنشینند هی کلیک کنند و سکه جمع کنند و بعد هدیه بدهند به نوهها. شنیدهام آیتالله مکارم هم Hamster Kombat را حرام اعلام کرده است و نفهمیدم باز برای ایشان جوک درست کردهاند یا واقعی است.
فعلا که انتخابات به دور دوم کشید و تا جمعه باز باید بحثهای سیاسی بکنیم. دو دور مناظرات دکتر پزشکیان و آقای جلیلی هم دیدنی شد. هم چالشی بود و هم سیاستهای یکدیگر را نقد کردند و به نظر من پزشکیان دست برتر را داشت. تا جمعه چه شود.
گرگی در ویلا یک خرابکاری واقعی راه انداخت. شلنگهای آبیاری قطرهای پدرخانم را کنده بود و پخش کرده بود. بخشهایی از شلنگها را جویده و تکهتکه کرده بود و حسابی آبروی ما را برد. بالاخره تصمیم را گرفتم و به ویلا رفتم. با قطعات هبلکسی که از حیاط خانه برده بودم، لانهاش را بزرگ کردم. یک درب موقتی هم گذاشتم و همانجا بستمش تا دیگر از این فضولیها نکند. گر چه فعلا نمای خیلی زشتی دارد ولی لااقل کاربردی است. بعد از این برخلاف گذشته وقتی در ویلا نیستیم، میبندیمش تا شیطنت نکند. دیگر زیادی شلوغ کرده و هر چه گیرش میآید را خراب میکند. خاکهای پای درختها را حفر میکند و هر طرف اثری از شیطنت و خرابکاری به جا میگذارد.
تصمیم جدی دیگر هم فروختن ماشینها بود. هم از این جهت که دیگر پولی در بساط نمانده و هم از جهت نداشتن جای پارک که دردسری شده برای من. حالا باید تصمیمات سخت را جدیتر اجرا کنم. امروز که از صبح از خانه خارج شدم هیچ پادکستی گوش ندادم. متوجه شدم توجه زیاد به یادگیری باعث شده که در دنیای ذهنی رشدی نداشته باشم. یعنی عملا فکر نمیکنم و بیشتر در حال افزودن به ذخایر ذهنی هستم. به همین دلیل تصمیمات کاری من ضعیف و شکستهبسته هستند و راه به جایی نمیبرند.
در دورههای آموزشی بسیاری که برای فروش محصولات آموزشی دیدم، بسیاری از همکاران با موفقیت نسبت به فروش اقدام کردند. ولی من همیشه درجا زدم و به جایی نمیرسیدم. یک بار یکی از همکاران گفت اشکال شما این است که کاری نمیکنید و همین باعث عدم رشد شما شده است. آنجا فهمیدم که کاری نمیکنم ولی نفهمیدم چطور باید کاری بکنم. دردسری است ذهن تئوری داشتن و نداشتن مهارتهای عملیاتی.
یکی از کارهای جدیدم که تلاش برای باز کردن فضای فکری متفاوتی است را فقط کسانی که به این خصوصیت دچارند میفهمند. رفتم سراغ باغچه و علفهای هرز و پیچکهایی که هر سال نگهداری میکردم تا از فنس بالا بروند و گل بدهند را وجین کردم تا سبزی بکارم. بعضی سبزیها مثل شاهی و پیازچه باید دوباره کشت میشدند ولی پیچکها نامنظم در بخشهای مختلفی از باغچه رشد کرده بودند و مزاحم بودند. اگر قبلا بود به هر ماجرایی شده پیچکها را نگهمیداشتم تا گل بدهند. ولی حالا با یک تصمیم انقلابی همه را از بین بردم. شاید بگویید این که هنر نیست و هر کسی میتواند. ولی اگر به وسواس فکری امثال من در حفظ گیاهان سبز، رشد دادن آنها و نوعی کمالگرایی افراطی دچار باشید، متوجه میشوید که علیرغم ظاهر کوچک، چه کار بزرگی بود.
پستهای دیگر وبلاگ:
سعدیخوانی و سرمایهگذاری
تصمیم برای یک سرمایهگذاری جدید کار پیچیدهای است. همه چیز از نو شروع میشود و باید دقت کرد
یک تصمیم فلسفی
کافی بود در یک گردهمایی فلسفی شرکت کنم تا نکتهای عمیق از تمایل قلبی به فلسفه در خودم کشف کنم
استرس مایکروسافت اکانت
بیش از ۴۰ گیگ دیتا آپلود نکردی که بفهمی استرس از دست دادن اکانت مایکروسافت ۳۶۵ چقدره
آتشبس با تیم ساختوساز
فرآیندهای جنگ و مذاکره گاهی به آتشبس و گاهی به بنبست میرسند. این دو وضعیت تنها با عقلانیت دو طرف قابل حل است و بدون آن نمیتوان کاری به درستی به پیش برد.
دعوا با اوستا بنا
وقتی با کارگر جماعت سروکار پیدا کنی، باید دقت کنی که چطور مذاکره کنی. اینها گفتگو بلد نیستند و ناگهان میزنند زیر میز و هم به خودشان ضرر میرسانند و هم به تو
جوجههای یخزده
بالاخره سرمای هوای منفی ۱۲ کار دستم داد و خوشحالم که شیرهای آب یخ نزدند. طبیعت سازوکاری دارد که اصلا شبیه به زندگی ماشینی ما انسانها نیست