نتیجهٔ جدیدم برای تولید محتوا این است که بهتر است وبلاگ را شبها بنویسم. آخر وقت که کارها تمام شده و میشود تجربیات روز را نوشت. فقط میماند بازنشر که کار مزخرفی است ولی لازم و ضروری است. دخترجان را دارم آموزش میدهم لااقل این فقره را قبول کند و روزی یک ساعت از وقتم صرفهجویی شود.
نکتهٔ دیگر سئوی سایت هم این است که تصمیم دارم بعد از این خبرها و مقالات را با چند ساعت تاخیر در شبکههای اجتماعی دانشجویانه منتشر کنم. گویی انتشار بلافاصله تأثیر خوبی ندارد و نوعی کپیکاری به حساب آورده میشود. مطمئن نیستم ولی مواردی که با تأخیر منتشر کردم، ورودی کاربر بهتری گرفتم.
مسخرهترین خبر هفته در ویلا هم این بود که مرغک در قفس صنعتی تخممرغها را میشکند و میخورد. مثلا قفس صنعتی خریدهام که تخممرغ از زیر پای مرغ خارج شود و نتواند به آن برسد. حالا بعد از کنترل دقیق متوجه شدم سرکار خانم خودش گردن میکشد و نوکش را به تخممرغ میرساند. آدم میماند با این جانوران چه کند. تازه هوش کمی دارند مثلا.
دخترجان دوشنبه سر کار نیامد و نشست تلویزیون نگاه کرد. از معایب نسل جدید هم وابستگی آنها به این رسانهها است. با این که در دفتر اینترنت رایگان دارد، ولی باز هم جذابیت تلویزیون رهایش نمیکند و گاهی میرود به آن سمت.
بهترین کار هفته هم شرکت در کمیسیون صنایع استان با موضوع «راهکارهای نوین در جذب و استخدام» بود. اتفاقی در گروههای تلگرامی منابع انسانی مشهد تبلیغ را دیدم و تصمیم گرفتم بروم. حالا برعکس روزی که میخواستم بروم کارم در ویلا را سریع انجام دادم تا به جلسه که ساعت ۱۸:۳۰ بود، برسم. ولی در برگشت چنان ترافیک مزخرفی بود که عملا ساعت ۱۸:۳۰ تازه رسیدم به خانه. محل جلسه هم آن سوی شهر مجاور باغ ملی مشهد بود. رفتن به آنجا هم حسابی وقتم را گرفت. ترافیک دیگری در مسیر بود که که عملا باعث شد ۳۰ دقیقه آخر جلسه را شرکت کنم. تازه اخطار بنزین ماشین هم مزید بر علت شد. چند لیتر بنزین در صندوق عقب داشتم و با ریختن همان در باک حرکت کردم. ولی این وسط یک سری اعصابخردکنیهای مسخره هم پیش آمد. مثلا به خانه رسیدم و رفتم لباس عوض کنم و ناگهان متوجه شدم موبایلم نیست. در ماشین هم نبود. در خانه هم نبود. بعد از چند بار جستجو مشخص شد که در ماشین است و رفته زیر چیزهایی که در سبد خوراکیها گذاشتهام.
با تاخیر شدیدی که پیش آمده بود، چند بار به خودم گفتم نروم ولش کن. چیزی که آخرش باعث شد رها نکنم، قسمت آخر پادکست کارنکن بود که با همبنیانگذار علیبابا صحبت میکرد. طرف آن آخر گفت شکست خوردن را بلد است. چون موقعیت را رها نمیکند و بارها و بارها از نو تلاش کرده و شکست خورده است. خب به خودم نهیبی زدم که تا کی قرار است در دفترت بنشینی و منتظر یک اتفاق باشی. همه متخصصین حرفهای که تا حالا برخورد کردهام به این نکته تاکید داشتهاند که باید به صورت حضوری و نه آنلاین در مجامع تخصصی حضور داشته باشیم تا موفق شویم. خب برای من هم شروع مجددی بود.
بگذریم جلسهٔ خیلی خوبی بود. دلم سوخت که زودتر نرسیدم و بخش مهمی از جلسه را از دست دادهام. انتهای جلسه نیز فرصت نشد که با چند نفر معدودی که میشناسم ارتباط بگیرم. البته باز آن حس مسخرهٔ آماده نبودن برای صحبت به سراغم آمده بود و گذاشتم برای جلسات بعدی تا با کمی فکر و آمادگی ظاهر شوم. من تجربهٔ بدی در کارهای خلقالساعه دارم و همیشه در این زمینه خراب کردهام.
اتفاق متفاوت هفته هم گفتگوی من با مسئول کانال تلگرامی استخدامی مشهد بود. بنا به مشورتی که کرده بودم گاهی موارد کارآموزی را انتخاب میکردم. ولی ایشان گفت بابا سن کارآموزی ۱۸ تا ۲۳ است و معمولا افراد با سن بالاتر رد میشوند. جالب آن که رزومهٔ من را نگاه کرد و چند کار پیشنهاد داد که در زمینههای سرپرستی و مدیریت بودند. گفت شما با این سن و رزومه در این موارد شانس بیشتری دارید. خب چرا به فکر خودم نرسیده بود؟ شاید به این خاطر که بیشتر این گونه موارد، شایستگیهایی مثل تسلط به قوانین تامین اجتماعی را میخواستند که نداشتم. خب به خودم گفتم نباید چیز خاصی باشد و میروم میخوانم. من که دارم با این فشار دیجیتالمارکتینگ یاد میگیرم. این که چیزی نیست. میماند تجربه کاری که دردسری است و باید برایش فکری بکنم.
نکتهٔ جالب هفته هم نظر یک دانشجوی کارشناسی ارشد در مورد کتابم بود. جالب این بود که گفت دانشجویان دکتری برخی نکات کتاب را نمیدانند. ضمن این که خوشحال شدم، بدون تعارف خواهش کردم به دیگر دانشجویان هم اطلاع دهد چرا که در زمینهٔ تبلیغات به شدت ضعیف هستم. دیگر باید رسما کمک خواست و نمیشود کار را این چنین پیش برد.
تنها ایدهٔ جدید که البته قبلا هم به فکرم رسیده بود، تبلیغ کاریابی بین دانشجویان و ایجاد شبکه فروش برای تبلیغ دوره توانمندسازی بود. آخرین جایی که برای بازاریابی شبکهای رفتم به ذهنم رسید که چرا خودم از چنین فرصتی استفاده نکنم؟ گر چه باید درست فکر کنم و شتابزده عمل کردن در چنین مواردی فایده ندارد. مشکل این است که مهر شروع شد و فرصتی برای جذب نمانده است.
نکتهٔ متفاوت جدیدی که یاد گرفتم مربوط به شناسنامه مشاغل بود. نکته این بود که یک فرصت کاری به عنوان مسئول آموزش پیدا کردم و تماس گرفتم. گفتند رزومه را در تلگرام ارسال کنید. وقتی فرستادم گفتند سن شما مناسب نیست. گفتم چطور؟ گفتند شناسنامه مشاغل ما سن این پست را ۲۵ تا ۳۵ سال در نظر گرفته است. خب نتیجه؟ خیلی راحت به خاطر یک عدد در یک قاعدهٔ سازمانی حذف شدم. بیشتر که بررسی کردم، متوجه شدم مشاغل بسیاری توسط مدیران منابع انسانی به این شکل شناسنامهدار میشوند تا جذب و گزینش آسان و قاعدهمند شود. البته افرادی مثل من هم به سادگی حذف میشوند.
کار جدید فریلنسری هم نوشتن یک مرور محصول (Product Review) بود که در عمل چیز عجیبی از آب درآمد. قرار بود در مورد یک محصول بنویسیم که چند خط بیشتر در وب فارسی نداشت. محصول ایرانی بود. ولی سفارش دهنده یک فایل صوتی ۵ دقیقهای توضیحات فرستاده بود و چندین صفحه نقشه ذهنی (Mindmap) که با دردسر توانستم فایلهایش را باز کنم. مجبور شدم در Visual Studio Code یک افزونه نصب کنم تا این فایلها را باز کند. چون سرویس اصلی پولی بود و فقط میشد آن را امتحان کرد. با این همه توضیحات عملا انگار باید یک مطلب طولانی و حرفهای بنویسم. ولی در توضیحات متوجه شدم که گفته شده از توضیحات عمومی خودداری کنید و فقط محصول را توضیح بدهید. بالاخره حدود ۱۰۰۰ واژه نوشتم ولی در تعجب ماندم که خب این همه توضیح پس برای چه بود؟ اصلا چرا در توضیحات اشاره شده بود که مطالب ترجمهای اضافه کنید. خب وقتی محصول اساسا ایرانی است این بازیها برای چیست؟ تازه بعدا ویراستار پیام داد که معمولا این نوع متن ۷۰۰ واژه بیشتر نیست. گرفتید ما را؟
به فکرم رسید که دوباره بازاریابی دوره توانمندسازی را شروع کنم تا با دانشگاههای سطح مشهد قرارداد ببندم. چند تماس هم گرفتم و حالا باید برای دنبال کردن این پروژه با برنامهریزی مناسب پیش بروم. نکتهای که اتفاقا اخیرا ذهنم را مشغول کرد همین بود. متوجه شدم پروژههای بسیاری دارم که زمانبندی کلی آن در ذهنم مشخص نیست. از طرفی همگی اهمیت خاص خود را دارند. با این وجود موارد بسیاری قربانی موارد پراهمیت دیگر میشوند. برای مثال مدتی است اصلا به گلها و گیاهان خانه درست رسیدگی نکردهام و همگی وضعیتی پژمرده پیدا کردهاند. با این وضعیت پروژه اصلی هم دارد طول میکشد و همهٔ پروژههای فرعی هم دارند زمان را از دست میدهند و دستاوردی به دست نمیآید. پس چه باید کرد؟
برای حل این مشکل نشستم یک فایل اکسل باز کردم و حدود زمانبندی مورد انتظارم برای تکمیل هر پروژه را نوشتم. بعضی ۶ ماهه تمام میشدند ولی کمکم با موارد پیچیدهتری مواجه شدم که در بازهٔ ۵ ساله به نتیجه میرسیدند. متوجه شدم اهمیت دادن جدی به یک پروژهٔ اصلی دارد پروژههای دیگر را قربانی میکند. پس باید صبورتر باشم و به هر پروژه بر اساس وضعیت خودش وقت بدهم. این طوری تعدل منطقیتری بین کارها ایجاد میشود و یک جور عدالت مدیریت پروژه خواهم داشت. انگار نوشتن این فهرست لازم بود تا بهتر بفهمم کجاها بیهوده در حال عجله کردن هستم، در حالی که به این زودیها به نتیجه نهایی نخواهم رسید.
آخر هفتهٔ گذشته هم گذشت به آب دادن درختان ویلا، رفتن به روستای دربند برای عروسی به سبک کرمانجی و سر زدن به روستای پدری به نام شکرانلو، کوهنوردی و بادام چینی و برگشت به خانه. در مجموع برای من یکی که یک فرصت تست مقاومت بدنی بود که خیلی خوب از آب درآمد. به خصوص آن قسمت کوهپیمایی که رفتیم به ارتفاعات تا از درختهای بادام دیم میوه بچینیم. عملا چند روز پشتسرهم دوندگی و کار کشیدن از بدن بود که خیلی خوب جواب داد. حالا منم و هفتهای جدید که کلی کار عقبافتاده دارم و باید برنامهریزی کنم.
خبر خوب اولین روز کاری مهرماه ۱۴۰۳ هم متولد شدن یک جوجه در دستگاه بود. خب سال تحصیلی جدید با تولد شروع شد و امیدوارم اوضاع کسبوکاری دانشجویانه هم به همین شکل شکوفا شود.
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.
پستهای دیگر وبلاگ:
دفتر پَر
بالاخره قرار شد دفتر را تخلیه کنیم و برگردیم به آغوش گرم خانواده. امان از اجارههای سنگین که نمیگذارد آدم نفس بکشد
قورباغهای که در آب نمیپزد
تا حالا شک نکردید که قورباغه واقعا در ظرفی که در حال گرم شدن است میپزد یا نه؟
تغییر استراتژی کار و بدنسازی در کوه
تغییر استراتژی کاری دست کمی از بدنسازی کردن در کوه ندارد
چالش کتاب و سیمانکاری غیرحرفهای
در چالش کتابخوانی ۴ کتاب را فراموش کردم و با برنامههای فشرده باید نگران سیمانکاری در ویلا هم باشم
مصاحبه شغلی مسخره
گاهی که در مصاحبههای شغلی شرکت میکنم حس میکنم خیلی بیشتر از مصاحبهکننده به کاری که موضوع مصاحبه است، مسلط هستم
دیجیتال مارکتینگ با دیوار
بدون دیجیتال مارکتینگ واقعا کسبوکار آدم میخوابد و بیدار نمیشود. نمونهاش همین دانشجویانه است که در گل مانده است.