اخیرا با کاهش دادن بیشتر مطالعه خبرها و وبگردی وقت مفید بیشتری در محیط کار ایجاد شده ولی باز هم کم است. حس میکنم یک پوستاندازی جدی لازم دارم. دارم به هر دری میزنم که این گره ۴۳ ساله باز شود. گرهی که نمیگذارد مثل یک متخصص موفق عمل کنم و عملا از کسانی که اطلاعات بسیار کمتری از من دارند، در درآمدزایی عقب هستم.
یکی از آخرین تلاشها آزمون کلیفتون بود. آزمونی که بر اساس نظریهای جذاب میگوید بهتر است به ۵ نقطه قوت اساسی خود توجه کنید و آنها را مبنای عملکرد و پیشرفت خود قرار دهید. بر اساس آزمون کلیفتون بهترین امتیازات من عبارت بودند از:
- یادگیرنده (Learner) (۲۳ از ۲۵): افراد با توانمندی یادگیرنده، تمایل بسیار زیادی به یادگیری داشته و سعی میکنند تا بطور مستمر در حال پیشرفت و رشد باشند. بیش از آنکه این افراد از نتایج حاصل از یادگیری لذت ببرند، فرایند یادگیری به آنها انگیزه داده و برایشان لذت بخش است.
- تحلیلگر (Analytical) (۲۳ از ۲۵): افراد با توانمندی تحلیلگر، درمواجهه با هر موضوعی به دنبال یافتن دلایل و علل ایجاد کنندهی آن هستند. این افراد قادرند تا تمام عواملی تأثیرگذار بر آن واقعه را در نظر گرفته و به آن فکر کنند.
- فردگرایی (Individualization) (۲۳ از ۲۵): افراد با توانمندی فردنگر، شیفتهی قابلیتها و خصوصیتهای ویژهی تکتک اطرافیانشان شده و موهبتی خدادادی دارند تا چگونه افراد متفاوت، میتوانند به خوبی و با بازدهی بالا در کنار همدیگر کار کنند.
- معتقد (Belief) (۲۲ از ۲۵): افراد با توانمندی ارزشمدار، ارزشهای بنیادین و اساسی دارند که به هیچوجه حاضر به تغییر آنها نیستند. این افراد اهدف زندگیشان را نیز ر اساس ارزشهای بنیادینشان مشخص میکنند.
- متفکر (Intellection) (۲۱ از ۲۵): افراد با توانمندی متفکر، با فعالیتهای ذهنی و فکریشان شناخته میشوند، این افراد درونگرا بوده و به بحثهای عقلانی و منطقی بسیار علاقهمند هستند.
- ایدهپردازی (Ideation) (۲۰ از ۲۵): افراد با توانمندی ایدهپرداز، مجذوب و مسحور ایدهها میشوند. این افراد قادرند تا میان پدیدههایی که به نظر نامرتبط هستند، روابطی را کشف کنند.
خب چرا پس ششتاست؟ جواب ساده است. امتیازات ۲۱ و ۲۰ چندین مورد داشتم و با بررسی خودم این موارد منطبقترین موارد با مهارتهای من بودند. خب این تحلیل جای خالی یک چیز بسیار مهم را نشان میدهد: این پروفایل یک شخصیت عملگرا و تهاجمی نیست. بیشتر یک متفکر است که ترجیح میدهد در فضای مجرد ذهنی سیر کند. با این وجود من در برخی کارهای عملیاتی مثل تلاشهایی که در ویلا برای ایجاد یک محیط مفرح طبیعتگرا میکنم هم فعال هستم و دارم واقعا زحمت میکشم. به نظر میرسد باید بیشتر روی این تحلیل تمرکز کنم تا یک چیز بدرد بخور گیرم بیاید. متخصصین هم معتقد هستند نباید یک تحلیل شخصیتی را تنها جواب ممکن در نظر گرفت. باید بیشتر از اینها بررسی کرد.
چهارشنبه برنامهها در هم تنیده شده بودند و فرصتی برای رفتن به دنبال سگ پیش نیامد. ولی چشمتان روز بد نبیند. به ویلا که سر زدم، از همان اول با فاجعه روبرو شدم. با این که درب قفس خروسهای لاری بسته بود، هر دو آنها در محوطه کشته شده بودند. به نظر میرسید شغال آنها را کشته است. خب بنا به تجربه خودم را ناراحت نکردم و در آوردن سگ و جلوگیری از ورود شغال مصممتر شدم. ولی فاجعه به همینجا ختم نشد و بعد از انجام دادن کارها متوجه شدم مرغهای تزئینی برادرخانم را هم از بین برده است. فقط دو جوجه تزئینی کوچک زنده مانده بودند. تنها نکته مثبت این ماجرا برای من این بود که قفس جوجههای لاری را حالا میتوان برای سگ کنار گذاشت. لاشهها را هم جمعآوری کردم تا شغال دوباره به هوای آنها باغ را به هم نریزد و البته غذایی هم برای سگ آماده شود. متأسفانه شغال بارها به محل شکارش برمیگردد تا لاشهها را بخورد. امیدوارم سگ جدید بتواند مانع حضور شغال بشود. امروز میروم از کلینیک بگیرم و ببرم به ویلا.
البته یک خبر خوب دیگر هم برایم داشت. دیدم یک گنجشک داخل قفس جوجهها رفته و نمیتواند بیرون بیاید. به من گفته بودند گنجشکها به راحتی از لای توری مرغی رد میشوند ولی این یکی که مشخص بود نمیتواند رد شود. اگر تشخیصام درست باشد که دیگر لازم نیست یک دور دیگر توری روی قفسها بکشم. در آخرین بازدیدم یک گنجشک داخل قفسها بود که احتمالا از روزنهای در سقف قفس وارد شده بود. آن درز را گرفتم و در بازدید بعدی مشخص میشود قضیه از چه قرار است.
دیروز در مسیر جاده قارچکش برای رنگ کردن تنه درختان و سمپاشی با آن هم خریدم. در ویلا هم یک شاخه که کرم ساقهخوار داشت را با قیچی هرس کردم. کمکم باید بروم به سمت این نوع رسیدگیها که سال آینده نتایج خوبی بگیرم. تا حالا هر بار که قفسها را تمیز کردهام، سبزیجات پایمال شده و فضولات را پای درختها ریختهام. بعضی میگویند کود مرغی خیلی قوی است و نباید این طوری ریخت. ولی تجربهٔ من میگوید کود مرغی که با غذای صنعتی تغذیه شده این مشکلات را دارد. زمان روشن خواهد کرد حق با کیست.
یکی از اعضای جدید دورهٔ توانمندسازی یک دانشجوی ترم اولی از همسایگان است. دیشب قرار بود برای مصاحبه دیسک بیاید که مشخص شد از یک سایت داخلی استفاده کرده است. بنا به تجربه سایتهای داخلی را برای آزمون دیسک مناسب نمیدانم چون معمولا نتایج نادقیقی ارائه میکنند. پس قرار شد برود در سایتی که در دوره معرفی کردهام، آزمون را بزند و دوباره بیاید. کتاب را هم تمام کرده بود و فرصت نشد بازخورد بگیرم ببینم چطور بوده و کجای کتاب به دردش خورده است.
دیروز برای گرفتن سیمکارت بینالملل به تیپاکس رفتم ولی فرصت نشد سیمکارت را فعال کنم و ببینم امروز چه میکنم. چند روز اخیر فعالیت کاریابی در Freelancer.com را کاهش دادم تا به کارهای متفرقه برسم. ولی تقریبا هر روز در «جابینجا» در زمینه نویسندگی و تولید محتوا پیشنهاد همکاری فرستادم. تا حالا فقط یکی تماس گرفته که نویسندگی خلاق داستان فانتزی برای نوجوانان میخواست. نمونه کار فرستادم ولی خوشبین نیستم که قبول کند. حس میکنم داستاننویس حرفهای نیاز دارند و سطح توانایی من کم است.
آخر هفتهای باید پروژه وردپرس را هم تکمیل کنم. سفارش دهنده اطلاعات متنیاش را هم ارسال کرده و نکاتی در مورد رنگبندی تم هم گفته و یک محصول هم فرستاده که بارگذاری کنم. کارهای پیچیدهای نیستند و تنها وقت گذاشتن و دقت کردن نیاز دارند.
دیشب در باشگاه ۹۵۰ قدم دویدم. کمکم دارم به اوج برمیگردم. قبلا در همین باشگاه تا ۱۵۰۰ قدم هم دویده بودم و حالا باید آرامآرام به شرایط قبلی برگردم. یکی از شاگردها در حاشیه داشت ریاضی میخواند و یک مسئله با قاعدهٔ تلسکوپی را نمیتوانست درست حل کند. جالب که من هم قاعدهٔ تلسکوپی را بلد نبودم. همانجا از جزوه خواندم و یاد گرفتم و با هم حل کردیم. هنوز هم ریاضی را دوست دارم.
خبر خوب فانتزی هفته هم بردهای Clash of Clan بود که با تیمی ده نفره خیلی خوب پیش رفت. فیلم Wolf of Wallstreet را هم دارم میبینم. گر چه تکهتکه میبینم ولی امیدوارم به تغییر فضای فکری من کمک کند. با تحلیل عمیقتر متوجه شدم ناخواسته فیلترهای زیادی در ورودی اطلاعات دارم و به همین دلیل بدون آن که متوجه باشم در یک گوشهٔ رینگ گیر کردهام و دارم از شرایط ضربه میخورم. حالا که دفتر اجاره کردهام نمیتوانم نسبت به گذر زمان بیتفاوت باشم و لازم است هر چه سریعتر که بتوانم مشکل را حل کنم.
پنجشنبه شب خانوادگی با یکی از همسایگان و اقوام رفتیم فلافلیهای محلهٔ عربها که اگر آدرساش را بخواهید میشود خیابان رستمی ۵۰ مشهد. حیف که عکس نگرفتم. جذاب بود. یک نان باگت پرفلافل میدادند دستت خودت بروی پر کنی و اگر خواستی بدهی دو یا سه نان برایت بپیچند. آن آخرها فهمیدم اصلا ساندویچم را درست پر نکردهام. مغازهدار برای مشتری خودش که فلافل پر کرد فهمیدم تقریبا نصف ظرفیت ممکن را از دست دادهام. خب مهم نیست پیش میآید.
تجربهٔ بامزه بعد از آن سرزدن به مغازههای ماهیفروشی بود. نمیدانستم که اینجا هر صبح چهارشنبه ماهی تازه میآورند. انواع متنوعی از ماهی را داشتند و میگوها توجهم را جلب کرد. آن وسط دو تا خرچنگ هم توی تشت یک ماهیفروش بود. اول فکر کردم زندهاند که نبودند. ولی ماهی سفید شمال زنده دیدم که تازه از آکواریوم بیرون آورده بودند. تعجب کردم که چرا با وجود این بازار ماهی تازه، کسی کباب ماهی نمیفروشد. فقط یک نفر آن هم وسط ماهیفروشها داشت کباب ماهی آماده میکرد که انگار برای خودش بود. در مجموع تجربهٔ جالبی بود.
خبر خوشحالکنندهٔ دیگر هم واریز قسط لپتاپ یکی از شاگردها بود. یک وام قرضالحسنه شخصی برای خرید لپتاپ گرفت و کمکم دارد اقساط را واریز میکند. کار خوبی که دوست دارم گسترش پیدا کند.