پنجشنبه ماجرای تمدید سرویس Micrisoft 365 کمکم به جاهای باریک رسید. باز دیدم از شرکت جوابی نمیرسد و چند بار زنگ زدم. خانمی که تلفن را جواب میداد دیگر بلافاصله میشناخت و احوالپرسی میکرد. گفت ما این یکی دو روزه اختلال در کارتهای بانکی زیاد داشتیم (که معلوم نیست راست میگفت یا نه) و بانک صادرکنندهٔ کارت شما هم هنوز جوابی به ایمیل ما نداده است. گفتم خب من که هنوز از این کارت استفاده نکردهام، خودتون حساب من را تمدید کنید و از این کارت برای خریدهای دیگر برداشت کنید. ولی زیر بار نمیرفت و فقط گفت اگر خیلی عجله دارید یک درخواست پرداخت دیگر ثبت کنید براتون انجام بدیم.
آخرش هم مجبور شدم با یکی کردن پول چند کارت و دردسرهای نبودن رمز دوم یک کارت و گم شدن یک کارت دیگر و آخرش زنگ بزن به این و آن مبلغ را جور کنم و دوباره سفارش ثبت کنم. حالا از اینجا وارد فاز جدید شدیم. این وسط برای پیگیری این قضیه مقالهٔ فریلنسری را هم ننوشته بودم و عین این چندین ساعت را معطل تماس و چک کردن تیکت پشتیبانی و زنگ زدن و این بازیها شده بودم.
با این که تیکت را جواب دادم که سفارش ثبت کردم بگید سریع باشند و زنگ هم زدم، وقتی نیم ساعت بعد دوباره چک کردم دیدم این سفارش جدید همچنان در مرحلهٔ اول مانده و جلو نمیرود. دوباره زنگ زدم و یک صدای بیخیال از بخش خدمات خرید بینالمللی گفت باشه به همکارا میگم در صورت امکان در اولویت… گفتم آقا! من ۴۰ گیگ دیتا روی این سرویس دارم و کارت شما به مشکل خورده لطفا فوری انجام بدید. باز هم فقط گفت باشه و در صدای طرف هیچ اثری از جدیت نبود.
بعد از بارها تلاش مجدد بالاخره ساعت تقریبا ۱۷ پنجشنبه خبر آمد که بله اکانت تمدید شد. تجربهٔ جالب من این وسط این بود که اگر ذهنت را درگیر نکنی کمتر آسیب میبینی. عملا پول بیشتری سلفیدم و خیلی هم معطل شدم ولی بدون این که عصبی شوم و روانم را به هم بریزم با خونسردی پیگیری کردم.
شب جمعه هم مهمان داییجان بودیم و دست به مقالهٔ فریلنسری نزدم. صبح جمعه ولی شلوغتر از این حرفها بود که بشود دست به مقاله زد. از صبح زود ساعت ۷ با بچهها رفتیم ویلا. دیروز به خاطر پیگیری کارت نشستم توی دفتر و جم نخوردم و سرزدن روزدرمیان به ویلا شد سه روز در میان. پسرجان تا سگها را دید کلی ذوق کرد و با دخترجان حسابی با اینها بازی کردند. تنها مشکل این بود که خیلی زبان میزدند و خودشان را لای دستوپای آدم می مالیدند. به بچهها گفته بودم لباس جدا بیاورند ولی خب همه کثیف شد.
بچهها را تا ۹:۳۰ صبح رساندم خانه که با همسرجان برویم مراسم تشییع یکی از آشنایان. عملا تا برویم و برگردیم و نهار در رستوران و برگشت به خانه شد بعدازظهر. خسته و کوفته نمازی خواندم و خوابیدم عملا تا غروب. باز با مغزی داغ و سری سنگین بلند شدم و آمدم به دفتر. مقالهٔ عقبافتاده را تا ۲۱۳۵ کلمه نوشتم و دیگر شد هشت و نیم شب و جمع کردم و رفتم خانه. خدا را شکر پشتیبان فریلنسینگ گیر نداد که آقای محمدی کجا هستید.
شب میلاد امام محمد باقر (ع) بود و پسرجان رفت شیرینی خرید. از بچهها پرسیدم امام محمد باقر (ع) کیست؟ نمیدانستند و فقط یادشان بود که امام پنجم است. فاصلهٔ عمیقی که نسل جدید از مفاهیم دینی دارد ترسناک است. من همیشه توضیحاتی خلاصه میدهم که چرا برای تولد امامان جشن میگیریم و هر امام به چه چیزی مشهور و معروف است. ولی در نسل جدید تأثیر زیادی ندارد.
شنبه اول ماه رجب است و من و همسرجان روزه گرفتهایم. امروز کارهای بسیاری برای انجام دادن دارم. برویم جلو ببینیم با یک برنامهریزی مناسب به کجا میرسیم.
جلسهٔ آخر وبینار که هفتهٔ پیش برگزار شد، قول جوایزی به کسانی که همهٔ جلسات را آنلاین شرکت کرده بودند دادم. حالا مشخص شده که دانشجوهای کانون سبک زندگی نتوانستهاند فهرست درستی تهیه کنند چرا که سامانه اسامی را دقیق نمایش نمیداده است. حالا بیا درستش کن.