بنایی و برنامه‌نویسی

   شنبه روز جالبی شد. به ویژه به خاطر چیزهایی که از پادکست مشترک عادل طالبی و محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم. مطالب جذاب بسیاری داشت. آنچه که بیشتر تکانم داد، نگاهی بود که به آموزش دادن مطرح شد. این که برای شهرت یا رسیدن به جایگاه یا برای پول درآوردن آموزش ندهیم. این‌ها نتایج جانبی آموزش دادن هستند. مهم این است که به درستی با اشتیاق آموزش دادن تدریس کنیم. منابع را به طور کامل به دانشجویان توضیح دهیم و چیزی را به عنوان مطالب مهم برای خودمان نگه‌نداریم. این یک دام است که مدرس در آن می‌افتد و خلاصی از آن آزادی بسیاری به همراه دارد.

   صبح بعد از رساندن همسرجان به باغ رفتم. در مسیر یک پمپ کف‌کش بدون فلوتر هم خریدم. بنا به توصیه تعمیرکاران فلوتر بیشتر موجب آسیب دیدن پمپ‌ها می‌شود. با صحبتی که با فروشنده کردم تازه متوجه شدم سیستم قطع‌کن مبتنی بر فشار آب چطور کار می‌کند. سیستم این طور است که این قطع‌کن در مسیر خروجی پمپ نصب می‌شود. در ورودی مخزن هم باید فلوتر نصب کنیم. در نتیجه وقتی مخزن پر شود، فلوتر مسیر را می‌بندد و فشار آب بالا می‌رود. در نتیجه قطع‌کن فشار زیاد را شناسایی می‌کند و برق پمپ را قطع می‌کند. با این جزئیات حالا باید برای لوله‌کشی به سمت مخزن، نصب یک فلوتر و قرار دادن قطع‌کن در این مسیر هم برنامه‌ریزی کنم. به نظرم می‌رسد که بهتر است مسیر را از دو جهت وصل کنم. یکی از قطع‌کن رد می‌شود و دیگری قطع‌کن را دور می‌زند. بدین ترتیب اگر قطع‌کن دچار مشکل شود، می‌توانیم به راحتی به صورت دستی مخزن را آب کنیم و فلوتر را برای تعمیر باز کنیم.

   در باغ تلاش کردم چای دم کنم ولی چوب‌ها همگی مرطوب بودند. در نهایت هم از پیک‌نیک کمک گرفتم. سال گذشته چوب‌های زیادی در انبار گذاشته بودم و کار بسیار آسان بود. ظاهرا باید دوباره فکری به حال این چوب‌های تر بکنم. تنها مشکل موشی است که در انبار می‌رود و می‌آید.

   گفتم موش، موشی که در تله افتاد. بالاخره موش موشک به دام افتاد ولی صحنه‌ای  دلخراش بود. ظاهرا تله عمل کرده بود ولی خودش را از دام تله خارج کرده بود. اما اثر ضربه شدید بوده و کشته شده بود.

موش فضول کشته شد
موش فضول کشته شد

   اتفاق بد دیگر هم این بود که باران مقداری از رنگ‌های فرغون که تازه رنگ زده بودم را شسته بود و رنگ آبی زیر آن که رنگ اولیه فرغون بود دیده می‌شد. حالا باز باید مقداری با اپوکسی رنگ‌آمیزی کنم. قسمت خوب خبر این بود که جاهایی از در که با ته‌مانده رنگ اپوکسی لکه‌گیری کرده بودم، به خوبی درزگیری شده بودند و مشکلی دیده نمی‌شد. بعد متوجه شدم فرغون هم مشکلی نداشت و باران تأثیر منفی زیادی بر رنگ اپوکسی نگذاشته بود. گر چه ظاهر آن را به هم ریخته بود.

فرغون شسته شده
فرغون شسته شده

   بدترین خبر هفته هم پیدا کردن جنازهٔ یک جوجه کبوتر بود که مرغ‌ها هم مقداری از آن را خورده بودند. دل‌خراش و تأسف‌برانگیز بود. هر بار طبیعت خشن طوری غافل‌گیرم می‌کند که نمی‌دانم چه بگویم. حالا متوجه شدم دیوارهای مشترک بین قفس مرغ و کبوترها باید طوری حصارکشی شود که نتوانند کوچک‌ترین دخالتی در کار هم داشته باشند.

جوجه کبوتر مرده و خورده شده
جوجه کبوتر مرده و خورده شده

   نکته‌ای که یادم رفته بود بگویم، تمرین دارت در خانه بود. وقتی دفتر را تعطیل کردم، مقداری فوم که به در‌های استودیو چسبانده بودم اضافه آمد. مانده بودیم با این همه فوم چه کنیم. یادم آمد که قبلا دارت خریده‌ام ولی مدت‌ها است که در کمد خاک می‌خورد. چون سیبل آن گران بود، آن را نخریدم و حالا زمانی بود که می‌شد آزمایشی در خانه انجام داد. اولین بار در مهمانی آزمایش کردیم و بازی جذابی از آب درآمد. حالا هنوز فوم‌ها کنار دیوار هستند و با بچه‌ها بازی می‌کنیم. من هم عملکرد نسبتا خوبی داشته‌ام و بارها به وسط سیبل دست‌ساز خانگی‌مان زده‌ام. کم‌کم دارم وسوسه می‌شوم بروم باشگاه دارت یا تیراندازی ثبت‌نام کنم.

امتیاز دارت من
امتیاز دارت من

   کارهای یک‌شنبه با رساندن همسرجان به مدرسه و حرکت به سمت باغ شروع شد. خبر بد هم تلف شدن یکی از جوجه‌های فسقلی بود. بقیه هم چرت می‌زدند. به همه یک قطره مولتی‌ویتامین دادم و قفس فلزی را با کارتن مقوایی عوض کردم و حال و هوای بهتری پیدا کردند. خودم را مجبور کردم برای‌شان نان خشک بکوبم. کار پرزحمتی است به ویژه اگر بخواهید اینقدر خوب بکوبید که به درد جوجه‌های ۱۰ روزه بخورد. تازه ابزار نداشته باشید و مجبور باشید با یک پاره آجر نان خشک بکوبید. آخرین راه‌حلی که به ذهنم رسید، کوبیدن در میان کیسه بود. بدین شکل که نان‌ها را می‌گذاشتم وسط کیسه و تا می‌زدم و با ایستادن روی حاشیه‌ها مهارش می‌کردم و با همان آجر می‌کوبیدم. نتیجه هم خوب بود.

کوبیدن نان خشک با آجر
کوبیدن نان خشک با آجر

   گرگی باز هم موش گرفت. جالب این که موش می‌گیرد، می‌آید نشان می‌دهد. گویا متوجه شده که این موجودات برای ما مزاحم هستند و از شکار شدن‌شان خوشحال می‌شویم.

   برای این که زمان کم نیاورم، ابتدا غذای پرندگان را دادم و بعد شروع به کار کردم. مقداری خاک پهن کردم و سفارش ۵۰ کیسه سیمان دادم. پدرخانم اطلاع داد که دارد بالا می‌رود و من هم سعی کردم پیشدستی کنم. به فروشنده گفتم کارگر تخلیه هم بفرست و آمدند و تمیز تخلیه کردند و رفتند. دستمزدی برای این کار اضافه شد ولی به نظرم آمد که خیلی بهتر از این شد که باز می‌خواستم با کمک کارگرها قضیه را جمع کنم. با اوستا بنا هم هماهنگ کردم که از فردا کار ساخت را شروع کند. قرار است یک هال مناسب به اتاقی که در باغ داریم اضافه شود.

   در برگشت به خانه پادکست گوش ندادم. حتی صبح هم مقداری که گوش دادم، احساس کردم دیگر نمی‌فهمم چه می‌گوید و ذهنم خسته است. پس در سکوت بقیه روز را ادامه دادم. علت این رفتارم هم روشن است. قبلا خیلی زیاد گوش می‌دادم. ولی به تدریج متوجه شدم در سیلابی از اطلاعات در حال غرق شدن هستم و نمی‌توانم فکر کنم. ذهنم پر از چیزهایی است که مرتبا اضافه می‌شوند و وقتی برای جمع‌وجور کردن این همه اقلام متنوع و گوناگون نیست. پس گوش دادن  را متوقف کردم و در عوض سعی کردم به این فکر کنم که چطور می‌توانم از باغ درآمدزایی کنم. محاسباتی هم در ذهن انجام دادم ولی ناقص و شکسته‌بسته که حالا باید در خانه و با کمک کامپیوتر کامل‌شان کنم.

   در مجموع سرعت کارم را کم کرده‌ام و تلاش می‌کنم کیفیت آن را بیشتر کنم. بعضی فعالیت‌های قدیمی مثل دنبال کردن جدی خبرهای سیاسی را کاهش داده‌ام. ورزش را بیشتر کرده‌ام، گر چه هنوز کمتر از مقدار لازم است. تماشای تلویزیون که تعطیل شده ولی گاهی فیلم می‌بینم.

    اگر آن طور که در نمایشگاه فهمیدم، پرورش میلورم سود داشته باشد، حتما شروع می‌کنم. خروجی آن هم به درد پرندگان و ماهیان خودم می‌خورد و هم فروشی برای سود بیشتر ایجاد می‌کند. با این نوع کارها حس خوبی دارم. ولی امروز که به باغ رفتم و سرمای استخوان‌سوز به بدنم خورد، کمی در مسیرم شک کردم. خب با سرمای شدید میانه ندارم و اتفاقا باغ در جادهٔ دولت‌آباد است که به پیست اسکی مشهد می‌رود و زمستان‌های سختی دارد.

   اتفاق جالب هفته، پوست‌اندازی خرچنگ ماده بود. ابتدا فکر کردم نر را کشته و بالای جسدش ایستاده است. ولی وقتی دیدم نر آن طرف آکواریوم است، خیالم راحت شد. ظاهر پوست قدیمی طوری است که انگار امعاء و احشاء حیوان از دلش بیرون ریخته است.

پوست‌اندازی خرچنگ
پوست‌اندازی خرچنگ

      دوشنبه بالاخره ساخت‌وساز توسعهٔ اتاق در باغ شروع شد. قرار است ۳۰ متر به فضای مسقف قبلی اضافه کنیم. اما سه‌شنبه روز خسته‌کننده‌ای بود. هوا هم بسیار سرد بود و شیرهای آب یخ زده بودند. ناچار شدیم از مخزن روی پشت‌بام آب بیاوریم. اشتباهات اوستا بنا و کارگرها باعث شد پی‌ریزی ۶ ستون تبدیل به یک کار اعصاب‌خردکن شود. محل پی را درست نکنده بودند و چندین بار دوباره‌کاری شد. در بین کار هم متوجه شدند صفحه‌هایی که ستون روی آن‌ها سوار خواهد شد را با هم درست تراز نکرده‌اند و خلاصه حسابی روی اعصاب آمدند. هم خودشان خسته شدند و هم کلی مصالح هدر دادند و برای چندین بار درس عبرتی به من دادند که ساده‌ترین کارها را به این جماعت بی‌دقت واگذار نکنم و هر چیزی را شخصا چک کنم.

   یک سوراخ بخاری هم در دیوار درآوردیم تا بشود این روزهای سرد و یخ‌بندان را در باغ تحمل کرد. قصد دارم یک بخاری هیزمی بخرم و به این علاقهٔ قدیمی که تا به حال محقق نشده، بپردازم. البته در دوره‌ای که در بیرجند زندگی را شروع کردم تا همسرجان هم از راه برسد، یک بخاری نفتی را به هیزمی تبدیل کرده بودم. ولی کاری من‌درآوردی بود که خاطره‌ای شیرین به جای گذاشت و دیگر هیچ.

سوراخ بخاری در دیوار
سوراخ بخاری در دیوار

   دیگر دارم رسما متقاعد می‌شوم که فایده ندارد کارهای ظریف مثل ویراستاری را به هوش مصنوعی بسپارم. انواع مدل‌ها را امتحان کردم و بعد از چند جواب قانع‌کننده، افتضاح می‌کند و عبارت‌هایی را جامی‌اندازد و پرت‌وپلا تحویلم می‌دهد. یک‌شنبه مدل Claude opus را هم امتحان کردم. ابتدا خوب بود. ولی بعد لازم بود مرتب کنترل کنم که دارد چه کار می‌کند. به ویژه با جلوتر رفتن کار و بیشتر شدن عبارت‌های انگلیسی، قابلیت کنترل کردن کاری که هوش مصنوعی انجام می‌دهد، سخت‌تر می‌شود. در نتیجه بهتر است فکری جدی‌تر برای این مشکل بکنم.

   یک آزمایش هم با پایتون زدم ولی به مشکلات جدیدی برخورد کردم. هوش مصنوعی می‌تواند متن را تحلیل کند و بررسی‌های تخصصی‌تری داشته باشد. ولی وقتی با پایتون کار می‌کنم، باید خودم مراقب همه‌چیز باشم. داستان ادامه دارد و به این راحتی‌ها به پایان نخواهد رسید.

   در پادکست محمدرضا شعبانعلی به نکتهٔ جالبی برخورد کردم. در مصاحبه‌ای می‌گفت من به طور منظم می‌نویسم و بیش از ۱۰ سال است وبلاگ‌نویسی را ادامه می‌دهم. گفت پادکست را هم تصادفی شروع کردم چون در اثر تصادفی سخت چند ماه در خانه مانده بودم و گفتم لااقل کاری بکنم. این قسمت حرف‌های او که مرتب و منظم وبلاگ می‌نویسم و گاهی نیمه‌شب از خواب بیدار می‌شوم و با لپتاپ کنار تختم کار را شروع می‌کنم و این قبیل موارد برایم تکان‌دهنده بود. زیرا نقطه‌ضعف جدی من هم در مشکل اساسی در تولید محتوا است.

   رفتم و سری به سایت متمم زدم. جدیدترین نوشتهٔ محمدرضا شعبانعلی را خواندم و افسرده شدم. اینقدر خوب نوشته بود که به خودم گفتم اگر بخواهم در این سطح بنویسم، حالا حالاها باید مطالعه کنم. اصلا رفتم توی فکرش که چه باید بکنم که بتوانم سطح خودم را ارتقاء بدهم. شب مهمان بودیم ولی فکرم درگیر این قضیه بود. به خودم گفتم امام محمد غزالی در میان‌سالی فهمید باید برود درس‌هایش را از نو بخواند. من دارم می‌فهمم که چیزی نخوانده‌ام و باید از ابتدا مطالعه کنم. عجب چالش عظیمی پیش رویم قرار گرفته است.  

پست‌های دیگر وبلاگ:

تاکسی پیکان آبی جذاب

آتش‌بس با تیم ساخت‌وساز

فرآیندهای جنگ و مذاکره گاهی به آتش‌بس و گاهی به بن‌بست می‌رسند. این دو وضعیت تنها با عقلانیت دو طرف قابل حل است و بدون آن نمی‌توان کاری به درستی به پیش برد.

ادامه مطلب »
خروس جوان اول

دعوا با اوستا بنا

وقتی با کارگر جماعت سروکار پیدا کنی، باید دقت کنی که چطور مذاکره کنی. این‌ها گفتگو بلد نیستند و ناگهان می‌زنند زیر میز و هم به خودشان ضرر می‌رسانند و هم به تو

ادامه مطلب »
من و کلاه روسی

جوجه‌های یخ‌زده

بالاخره سرمای هوای منفی ۱۲ کار دستم داد و خوشحالم که شیرهای آب یخ نزدند. طبیعت سازوکاری دارد که اصلا شبیه به زندگی ماشینی ما انسان‌ها نیست

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content