بدن‌سازی و مسابقه

   جمعه روز پرکاری بود. رفتیم به کمک اسباب‌کشی برادرخانم. داشت می‌رفت به خانهٔ خودش تا از اجاره‌نشینی بیرون بیاید. حجم کار خیلی سنگین نبود. دست زیاد بود و یک طبقه آوردیم پایین و یک طبقه بردیم بالا. ابتدای کار کمی کلافه‌کننده شد چون زیر آفتاب کار می‌کردیم. ولی در قسمت دوم کار آسان‌تر بود از این جهت که در سایه بودیم. ولی سخت‌تر بود از این جهت که راه‌پلهٔ نسبتا بدقلقی داشت و بعضی کمدها و غیره راحت بالا برده نمی‌شدند. کار را دسته‌جمعی تمام کردیم و رفتیم نهار. از آسانسور هم استفاده نکردیم و همه چیز را خودمان بردیم.

   در این گیرودار برایم جالب بود که فشار کار سنگین اسباب‌کشی را تحمل کردم. با این که از شب قبل دست راستم بدجوری درد می‌کرد که چندین بار بیدارم کرد و درست نخوابیدم. احتمالا به خاطر کار زیاد با موس بوده باشد، ولی صبح بهتر شد و در اسباب‌کشی اذیت نکرد. جالب بود با این که خسته نشدم و تنها کمی احساس سفتی عضلات بعد از اسباب‌کشی داشتم. یاد سال‌های جوانی که در دوران دانشجویی به باشگاه بدن‌سازی می‌رفتم افتادم. هنوز خیلی از فرم نیفتاده‌ام و این خوب است. به این چیزها که برخورد می‌کنم به خودم می‌گویم حیف است ویلا را رها کنم. به همین بهانه مرتبا می‌روم کارهای یدی می‌کنم و سلامتی را حفظ خواهم کرد.

   یک فرصت خوب هم در این اسباب‌کشی گیرم آمد. یک آکواریوم قدیمی ضخیم که مال یکی از همسایه‌های برادرخانم بوده را آوردیم به دفتر. بزرگ است و تا تمیز و آماده شود کار می‌برد. ولی به یکی از آرزوهای قدیمی که دوباره آکواریوم را راه‌بیندازم نزدیک شدم.

آکواریوم در دفتر
آکواریوم در دفتر

   جمعه بعد از برگشت از اسباب‌کشی کمی خوابیدم. بعد همسرجان چای و میوه آورد که خستگی در کنیم و قسمتی از فیلم «منصور» را دیدم. آخر فیلم که خیلی جذاب است را دوباره تماشا کردم. این فیلم را قبلا دیده بودم و لذت برده بودم. نکته‌ای که برایم داشت مصاحبهٔ پایان فیلم بود که یکی از مهندسین پروژه می‌گفت شهید ستاری قلب بزرگی داشت و نمی‌شد کاری را شروع کند و به نتیجه نرساند. به خودم گفتم تو هم به خودت بیا و از این فرماندهٔ بزرگ الگو بگیر. شاید راه‌حل گمشدهٔ من در همین مفهوم باشد. برای به نتیجه رسیدن مصر نیستم و در عملیات اجرایی فردی قوی و عملیاتی نیستم. در نتیجه کارهایم همیشه کند پیش می‌روند و نتایج ارزشمندی نمی‌گیرم.

   شنبه بچه‌ها مسابقه ووشو داشتند. برای‌شان کفش‌های ورزشی کشتی خریدیم و دادیم از قسمت ساق کوتاه کنند که راحت بپوشند. هر دو کفش‌ها به پای بچه‌ها تنگ شده بود. مشکل اینجا بود که کفش‌های اصلی ووشو خیلی گران هستند و برای کفش تمرینی باید چیزی حدود ۱ و نیم میلیون بدهیم که در این شرایط ممکن نبود. بالاخره این کفش‌ها را یکی از مربیان پیدا کرد و خریدیم و ظاهرا که بچه‌ها راضیند و مشکلی نیست. تا در مسابقهٔ شنبه چه گلی به سر خودشان و ما بزنند.

  برنامه‌نویسی با پایتون ادامه دارد. جالب که این وسط متوجه شدم یکی از زن‌برادرهای همسرجان هم دارد پایتون یاد می‌گیرد. البته به نظر نمی‌رسد مثل من دنبال مسیر هوش مصنوعی باشد. رفته بودند چیزی حدود ۳ و نیم میلیون تومان پول دوره آموزشی داده بودند. به نظر من اگر کمی تلاش کنیم دوره‌های زبان اصلی به روزتر هستند. گر چه دوره‌های آموزشی داخلی هم در سال‌های اخیر پیشرفت خوبی داشته‌اند و نباید از قابلیت‌های آن‌ها غافل باشیم. ولی شخصا ترجیح می‌دهم دوره‌های به‌روز بین‌المللی بگذرانم و با نیاز روز پیش بروم.

   بالاخره پروژهٔ Hamster Kombat یک تغییر اساسی داد. اعلام کرد که مقداری که سکه جمع کرده باشید مهم نیست و مقداری که کارت‌های بازی را فعال کرده باشید و سود لحظه‌ای دریافت کنید را حساب می‌کند. اخیرا بسیاری از این پروژه‌های کلیکی هم به تشخیص ربات کلیک مجهز شده‌اند و تهدید کرده‌اند که خلاصه اگر از این روش‌ها استفاده کنید، جریمه یا تعلیق می‌شوید. بزن‌بزن بین روش‌های هکری و هوش مصنوعی برای جلوگیری از آن‌ها دارد مرتبا وارد مراحل جدیدی می‌شود و برای من تماشای این رقابت خیلی جذاب است.

   خبر مهمی که دیشب دیدم هم مجهز شدن یوتیوب به دوبله خودکار زنده به همهٔ زبان‌های دنیا است. خبر شگفت‌انگیزی است که مدت‌ها است منتظرش بودم. حالا دیگر مرزهای جغرافیایی و زبانی تولید محتوا به طور کامل برداشته می‌شوند و دنیای جدیدی پیش روی ما قرار می‌گیرد.

   مسابقهٔ یکشنبهٔ بچه‌ها بدک پیش نرفت. ظاهرا اختلافاتی در داوری هم پیش آمده بود و سخت امتیاز می‌دادند. دخترجان یک مقام دومی و پسرجان یک مقام اولی استانی گرفتند. ولی کار پسرجان سخت‌تر بود. پاهایش از شنبه که در اسباب‌کشی کمک کرده بود، خسته و گرفته بود و فرم چوب را خیلی بد اجرا کرد. یعنی نسبت به تمرین‌های باشگاهی خیلی ضعیف بود ولی در کل خوب بود. تا ۲۲:۳۰ شب در باشگاه علاف شدیم تا مسابقهٔ این بچه‌ها تمام شود. نکتهٔ جذاب قضیه برای من بعد از مسابقه بود که پسرجان انگیزه گرفته بود برای کشوری حسابی تمرین کند. خب خدا را شکر. بعضی وقت‌ها پدر و مادرها هر چه نصیحت کنند تأثیری ندارد و باید یک رویداد خارجی اتفاق بیفتد تا فرزندان به فکر بیفتند. باز هم غنیمت است.

   تنور انتخابات هم دارد گرم می‌شود. هنوز نظرسنجی‌ها نتایج شاخص و پررنگی برای یک کاندیدا نشان نمی‌دهند ولی مشخص است که آمار پزشکیان در حال رشد است. امیدوارم رای بیاورد و موفق شود به وعدهٔ مبارزه با تحریم‌ها و فیلترینگ عمل کند. واقعا کسب‌وکارهای اینترنتی دچار مشکلند و زندگی مردم با تحریم‌ها به سختی اداره می‌شود.

   خانهٔ بیرجند را هم سپردیم به بنگاهی و معلوم نیست چه خواهد شد. امیدوارم زودتر قضیه را فیصله بدهد و یک آب باریکه برای مخارج از راه برسد. اوضاع خوب نیست و دیگر باید به فکر قرض و قوله باشم.

پست‌های دیگر وبلاگ:

تخلیه دفتر کار

دفتر پَر

بالاخره قرار شد دفتر را تخلیه کنیم و برگردیم به آغوش گرم خانواده. امان از اجاره‌های سنگین که نمی‌گذارد آدم نفس بکشد

ادامه مطلب »
مصاحبه شغلی مسخره

مصاحبه شغلی مسخره

گاهی که در مصاحبه‌های شغلی شرکت می‌کنم حس می‌کنم خیلی بیشتر از مصاحبه‌کننده به کاری که موضوع مصاحبه است، مسلط هستم

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content