logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 

بحران در ساختمان

جایی خوانده بودم که بسیاری از مدرسین مشهور دنیا وبلاگ‌نویسی روزانه دارند. ولی نفهمیدم بهینه‌تر این است که ابتدای روز پست منتشر کنم یا آخر روز؟ معمولا آخر روز خسته هستم و دنبال به فردا انداختن کار. پس بهتر که همین اول روز بنویسم.

   آخر هفته‌ای که گذشت پر از حوادث بود. هم کلی خوب و هم چند تا بد. ولی یکی از خبرهای بد به همهٔ خوب‌هایش تنه می‌زد. بگذارید خیالتان را راحت کنم همین اول خبر بد را بگویم.

   دیروز مهمان مامان بودیم که مدیر ساختمان زنگ زد و خبر از فاجعه‌ای انسانی داد. ظاهرا سرایدار ساختمان با یک خانم شوهردار بله و خلاصه همسرش فهمیده بود و داستان کشیده بود به پادرمیان بزرگترها و آخرش هم دعوا و خودزنی و بالا گرفتن جنجال. وسط مهمانی مجبور شدم برگردم به خانه و تا پلیس آمد و صورتجلسه شد و توپی درب سرایداری عوض شد و کمی آرامش خیال ایجاد شد، دو ساعتی طول کشید. همه هم متأسف و ناراحت از شرایط پیش آمده. حالا این سرایدار بزرگوار ما هم کارش را در ساختمان به عنوان سرایدار از دست داد، هم شغلش را در کارخانه،  هم روابطش با همسرش را، وهم یک شاکی خصوصی که شوهر آن پتیاره باشد برای خودش درست کرد و همینطور بگیر برو تا جهنم. خالهٔ همسرش گفت من روان‌شناسم و از ابتدا گفتم ازدواج شما منطقی نیست ولی این دختر گوش نکرد و جلوی خانواده ایستاد. امان از دنبال کردن احساسات بی‌سروته.

   خب حالا برویم سراغ خبرهای خوب. یکی از جالب‌هایش جوانه زدن ساقهٔ رز در بطری آب بود. من از قبل می‌دانستم که گیاهانی که ساقه چوبی دارند معمولا در آب ریشه نمی‌دهند و جوانه نمی‌زنند. ولی امتحان این یکی فعلا که این طوری جواب داده. در خاک که بکارمش معلوم می‌شود نتیجه چیست.

   حسنی‌یوسف بزرگ را که قلمه زده بودم، چند ساقهٔ تردش شکست. دو ساقه را مستقیم در خاک مرطوب کاشتم ببینم چه می‌شود. حالا عجیب است که یکی سرحال و دیگری خمار است. با این که از یک گلدان بودند و همزمان هم کاشته شدند. ولی امیدبخش این است که هیچ یک به سمت خشک شدن نرفتند.

رز جوانه زده در آب

   یک حسرت من نگرفتن عکس از یک بچه ملخ سبز در باغچه بود. اینقدر دوست‌داشتنی بود که نگو و گفتم بروم برگردم عکس بگیرم که فراموشم شد و رفت پی کارش.

   گفته بودم در جعبه چیزهایی کاشته‌ام. به این صورت سبز شده‌اند. سمت راستی شاهی، وسطی خیار چنبر و سمت چپی تره یا پیازچه است. امیدوارم این طرح گلدان شانه تخم‌مرغی جواب بدهد. با گرم شدن هوا معلوم نیست چه بر سر این‌ها خواهد آمد.

جعبه‌های گیاه با شانه تخم‌مرغ

   خوب‌ترین خبرم هم این که بالاخره فهمیدم چه مدل کمپرسور هوا بخرم. بعد از کلی گشتن و چرخیدن به Nova NTA-9150 رضایت دادم. اگر از این دستگاه‌ها سررشته ندارید، باید بگویم که مدل بی‌صدا است، بدون روغن کار می‌کند، دو سیلندر دارد که در تست دو دقیقه‌ای مخزن ۵۰ لیتر را پر کرد، خروجی تخلیه مخزن دارد و خلاصه در مجموع جنس خوبی است. با این که با یک شلنگ ۱۵ متری و یک پیستوله درجه یک ۱۲ میلیون و ۸۰۰ تمام شد ولی تست اولیه را خوب پاس کرد. امیدوارم جنس کارکن بدردبخور خریده باشم.

کمپرسور هوای جدید

   یک کار جالب جدید این بود که پسرجان گفت تابستان دوست دارد در تدوین ویدیوهای دانشجویانه کمک کند و البته دستمزد هم بگیرد. ولی لپتاپی که دارد ضعیف است و بهتر است یک کیس نسبتا قوی دفتر را به این کار اختصاص بدهیم. بعد از کلی مشورت قرار شد یک گوشهٔ همین اتاق ۱۲ متری که دفتر کار من شده را یک میز کوچک بگذاریم برای این کار. نتیجه شد این که به این صورت با کارتن موزی و یک برش ورق ام‌دی‌اف یک میز کار مینیمال ساختیم. نشست کمی کار کرد و راضی بود. خب خدا را شکر.

میز کار سلمان

   ضدحال هفتهٔ اخیر، درد گرفتن دست در کار با موس بود. فکر کنم مشکل از پد موس باشد که باید عوضش کنم. البته گاهی با دست چپ باید کار کنم تا دست راست استراحت کند. ولی مشکل را باید اساسی حل کرد.

   از هفتهٔ پیش شروع کردم به تماس گرفتن با اعضای «طرح توانمندسازی مقدماتی». هر چه جلوتر رفتم بیشتر با این  واقعیت روبرو شدم که دانشجویان دوره‌ها را صرفا ثبت‌نام می‌کنند و کاری برای یادگیری انجام نمی‌دهند. تقریبا همگی هم همین بهانه را داشتند: اینقدر گرفتار شدم که اصلا فرصت نمی‌کردم دوره را دنبال کنم. از یکی از همین گلایه‌مندان پرسیدم در همین شش ماه که به دوره دست نزدی، چند تا سریال دنبال کردی؟ و معلوم شد که وقت هست. اما انگیزه و مدیریت زمان نیست.

   اتفاق روی‌اعصاب هفتهٔ گذشته هم مشکل پخش ویدیوهای آپارات در سایت بود. از ابتدای سال که تغییر ساعت ملی انجام نشد، یکسره با سایت‌های مختلف به مشکل می‌خوریم و حالا آپارات. تداخل غریبی است. روی بعضی مرورگرها مثل Edge مایکروسافت کار می‌کند ولی روی Google Chrome و Mozilla Firefox نه. خطای امنیتی می‌دهد و طفلک دانشجویان دوره که وقتی می‌خواهند ویدیوهای دوره را باز کنند، به مشکل می‌خورند. در یک گروه تخصصی از همکاران پرسیدم و هنوز کسی راهکاری ارائه نکرده است. فکر کنم بهتر است دل به دریا بزنم و مهاجرت کنم به Youtube. جهنم و ضرر حداکثرش این است که کسانی که قادر نیستند از فیلترینگ عبور کنند (که فکر کنم اندکند) نخواهند توانست از ویدیوها استفاده کنند. لااقل دست‌وپاگیری پلتفرم داخلی را ندارد دیگر.

   بهترین خبر دانشگاهی من هم تأیید بارگذاری «دورهٔ توانمندسازی مقدماتی» در سامانه مشکوة دانشگاه آزاد مشهد بود. حالا امیدوارم سریع‌تر بتوانم به جمعیت آماری طرحم دست پیدا کنم و ببندم بار این ارشد را. ای خدا کی می‌شود آیا؟

   دورهمی آخر هفته هم دیروز بود که خوش گذشت. از صبح ساعت ۴ که بیدار شدیم و بعد از نماز زدیم به جاده به سمت ویلا، معلوم بود روز پرکاری در پیش داریم. درخت‌ها را آب دادیم و تخم‌مرغ‌ها را جمع کردیم و رفتیم خانهٔ مامان برای کمک. رفتیم سراغ شاه‌توت چیدن که قضیه سرایدار که بالاتر نوشتم پیش آمد. وقتی برگشتم حسابی تشنه و گرسنه بودم. یکی از مهمان‌ها هم زود رسید. در نتیجه نتوانستم عصر چرتی بخوابم و دوشی بگیرم و حسابی تا شب که مهمان‌ها را مشایعت کردیم، خسته و کلافه شدم. ولی آش عالی‌ای خوردیم که جای همگی شما خالی. ضد حالش هم نوهٔ فسقلی یکی از اقوام بود که گیر داده بود برود سبزی‌هایی که با آن زحمت برای مامان کاشته بودم را خراب کند. یک بار رفت روی سبزی‌ها ایستاد، یک بار رفت بیلچه برداشت می‌زد توی سبزی‌های ترد و نازک تازه سبز شده. آخرش دعوایش کردم نیم‌وجبی را. موقع خداحافظی هم از من می‌ترسید. به مادرش که گفتم غش کرد از خنده.

راستی داشت یادم می‌رفت که برای اولین بار توانستم ریشه زنجفیل بکارم. قبلا گفتم که کاشتم ولی حالا ببینید که اینقدر هم از خاک بالا آمده.

زنجفیل‌های سبز شده

   وسوسهٔ جدیدم شروع کردن ضبط پادکست است. مدتی است پادکست گوش می‌کنم و حس می‌کنم دارد وقتش می‌شود که پادکست دانشجویانه را شروع کنم.

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content