بالاخره در دقیقه ۹۰ طرح را برای کمپ نوآوری جنگل ارسال کردم. نمیدانم چه خواهد شد و هنوز هم تماسی چیزی نگرفتهاند. ولی شخصا مطمئنم این پروژه به جای خوبی خواهد رسید. حالا با کمک جنگل یا بدون کمک آن.
جوجههای تازه به دنیا آمدند. بالاخره امیدواری و پیگیری جواب داد و ۱۵ جوجه سالم به دنیا آمدند. یکی هم ناقص بود که حالش خیلی بد بود. مشخص بود میمیرد. مانده بودم چه کارش کنم. معمولا اینها تا بمیرند چند روز زجر میکشند و جیکجیک میکنند. خانواده گفتند ببرش ویلا بگذار گربه ببردش. بالاخره همین کار را کردم. ولی نمیدانم که بهتر نبود بکشمش تا زجر نکشد؟ از طرفی اگر زنده توسط گربه یا کلاغ شکار شود، بهتر نیست؟ مسئلهٔ سختی است این که با حیوان مریض رو به موت چه کنیم. به خصوص اگر سختجان باشد و به آسانی نمیرد. یاد کابویهایی افتادم که اسب لنگ را با شلیک میکشتند. همیشه به خودم میگفتم چه قساوتی. حالا خودم دچارش شدم.
یک ایده متفاوت به ذهنم رسید و مطمئن نیستم درست جواب داده باشد. حلزونها را در یک ظرف جدید گذاشتم. آن را هم توی یک زیرگلدانی پرآب که راه نیفتند برود پی کارشان. ابتدا جذاب بود و روی شیشه راهمیرفتند. ولی کمکم به حالتی مثل خواب زمستانی رفتهاند و بیرون نمیآیند. چندین بار هم با اسپری خیسشان کردم ولی تأثیر چندانی نگذاشت. ظاهرا باید جستجویی بکنم ببینم راهش چیست.
باز خطای هفته پیش سیستم آموزش مجازی تکرار شد. بعد از پنج بار بازگرداندن نسخه پشتیبان و کلی علاف شدن و فکر کردن، بالاخره مشخص شد مهاجرت از نسخه قدیمی به جدید عامل مشکلات است. سایت اصلی افزونه هم فقط اگر خرید کرده باشید، جوابگو است. پشتیبانی این افزونه در ژاکت هم تمام شده بود و دوباره پشتیبانی ثبت کردم و حالا دو روز است که پشتیبان دارد فکر میکند. گرفتاری شدیمها.
دیروز کتاب «زندگی شغلی خود را طراحی کنید» اثر «بیل برنت» و «یو اوانز» را میخواندم که نکتهای به شدت توجهم را جلب کرد. گفته بود اگر به کاری که میکنید اشتیاق ندارید و در واقع در محیط کار خودتان را سرگرم میکنید، شاید بهتر است از این کار خارج شوید. یک لحظه به خودم گفتم من هم خیلی وقتها در دفتر خودم را فقط سرگرم میکنم و تمرکز کاری کافی ندارم. یعنی ول کنم بروم؟ خلاصه تردید به دلم انداخت، انداختنی.
مسئله ارتباط مزاج طبی با شخصیت هم هی دارد پررنگتر میشود. پادکست رشدینو که این مطلب را آنجا شنیدم چند قسمت به این مسئله اختصاص داده و قضیه جدیتر از آن است که فکر میکردم. من هم باید بروم یاد بگیرم. موضوع جالبی است.
امروز یک لحظه به خودم شک کردم. مهمان پادکست داشت توضیح میداد و مفهوم سبک زندگی را به تغذیه و ورزش و بهداشت تقلیل داد. ناگهان موج تردیدی از وجودم گذشت که نکند این تعریف جاافتادهتری از آنچه باشد که من در آموزشهایم ارائه میکنم. ولی بیشتر که تمرکز کردم، ترسم ریخت. ای خدا نکشدت مهمان برنامه.
رویکردی را شروع کردهام برای بهبود سبک زندگی خانواده. بیشتر با خانواده بودن هدفی است که هر فرد شاغلی باید دنبال کند. هدف از کار رسیدن به رفاه خانواده و ارائه خدمتی مناسب به جامعه است. اگر خانواده را برای شغل فدا کنیم، اشتباهی مرتکب شدهایم که بعدها پشیمان خواهیم شد. درست مثل اشتباهی که دانشجویان در هنگام کار کردن مرتکب میشوند. آنقدر به کار میچسبند که درس فدا میشود.
ذوق آشپزی گذاشتن ولم نمیکند. حالا هر غذایی که میپزم را به شکلی با موبایل عکس میگیرم تا بماند برای بعد. دیشب هم یک سیبزمینی سرخکرده با تزئین جعفری پختم که عالی شد. فعلا که «سیبزمینی زردچوبهای» را گذاشتهام، پس باشد برای بعد.