ایام قدر و قدرنشناسی

  پارسال یکی از اهداف نوشتن ۳۰۰ وبلاگ بود. بررسی کرده بودم که اگر تعطیلات آخر هفته را کسر کنم و بچه خوبی باشم و منظم بنویسم ۳۰۰ روز برای نوشتن وبلاگ خالی می‌ماند. سال گذشته چیزی حدود ۱۴۰ پست وبلاگی داشتم. امسال هم با هدف ۳۰۰ پست شروع کردم ولی مشخص است که به این راحتی‌ها به این عدد نخواهد رسید. عدد نسبتا ایده‌آلی است و فکر کنم منطقی ۲۰۰ مورد بشود. چرا که بعضی روزها نمی‌رسم وبلاگ بنویسم و بعضی روزها هم خبری نیست و از الکی پر کردن مطلب بیزارم.

   پنج‌شنبه بعد از برگشت از ویلا و وبلاگ سعی کردم مقاله جدید را تمام کنم ولی به پایان نرسید و جمعه تمام شد. برای اولین بار هم از امکان برنامه‌ریزی تلگرام استفاده کردم تا صبح شنبه به صورت خودکار منتشر شود.

  شب جمعه با خانواده نشستیم فیلم ببینیم. یک قسمت از سریال Ted Lasso و نیمی از فیلم جذاب Tetris را دیدم. خیلی خوش ساخت بود و با این که سینمایی بود، داستان ساخت و فروش بازی Tetris را نشان می‌داد که خیلی خوشمان آمد. جمعه شب هم که بقیه‌اش را دیدیم پسرجان اینقدر علاقمند شد که پیشنهاد قدیمی که رها کرده بود را دوباره پیگیری کرد: بابا بیا گیم بسازیم.

   خب نشستیم و کمی برایش در مورد خبرهای نرم‌افزاری که خوانده بود توضیح دادم و توجیهش کردم که فعلا باید با یک ابزار آسان مثل Game Maker کار را پیش ببریم. یک نسخه دمو بسازیم و سخت هم نگیریم تا تجربه کسب کنیم. بالاخره پذیرفت و بازی جدید من در سال جدید شروع شد.

   اولین شب قدر با شرایطی متفاوت گذشت. مثل ایام گذشته خوابم نمی‌آمد و بهتر گذراندم. البته سر شب کمی خوابیدم. از درک معرفت عمیق این شب‌ها که محرومم ولی امسال حس بهتری با این شب داشتم. شبی که تمنای آرزوهای عمیق از دل بنده برمی‌خیزد و به آسمان می‌رود. امید که استجابت و گشایشی در پی باشد.

شب‌های قدر
شب‌های قدر

   جمعه صبح با نظافت دفتر شروع شد. دستی کشیدم به دفتر و جمع‌وجوری کردم و خیلی بهتر شد. مهم‌ترین کار دستمال کشیدن سرامیک‌های کف و تمدید قانون قدیمی «فقط با دمپایی دفتر در دفتر راه بروید» بود. تازه دفتر را مرتب کرده بودم که دیدم یکی از همسایگان که تازه دارد اسباب می‌آورد، کلی پوشش مبل باکیفیت را دارد می‌برد بریزد بیرون. آن‌ها را گرفتم و باز دفتر کمی به‌هم‌ریخته شد ولی ارزشش را داشت. پوش‌های خوبی هستند و حداقل یک سال زیر آفتاب هم دوام دارند.

   تست بانمک جدیدم هم فعال کردن اکانت جدید Clash of Clans با ایمیلی بود که چند دقیقه پیش در دامنه دانشجویانه ساختم. ظاهرا اکانت‌های قبلی که برای دخترجان ساختم مشکل Location دارند و به کلن دانشجویانه وصل نمی‌شوند. دخترجان هم ابزار علاقه کرد که من هم دوست دارم باشم و این شد که چنین شد.

   جمعه نسبتا به خودم تعطیلی دادم. بعد از تکمیل مقاله آخر و منتشر کردن، کلی بازی کردم و خبر خواندم و دفتر را تمیز کردم و البته مقداری هم پادکست «راهبی که فراری‌اش را فروخت» گوش کردم. نکتهٔ جدیدی که به نظرم آمد این بود که رابین شارما در این کتاب عملا بخشی از عقاید بودایی را تبلیغ کرده و مثلا خیلی جدی تناسخ را مطرح کرده است. حس می‌کنم این نوع کتاب‌ها که به شدت بر فردگرایی تمرکز دارند، یک اشتباه اساسی هم دارند. بارها تا اینجای کتاب گفته شده که اگر خودت را بسازی حاکم سرنوشتت می‌شوی و از این دست حرف‌های تزیین شده. در حالی که در جهان واقعی اگر خودت را بسازی وجدانت آسوده است که درست عمل کرده‌ای ولی تضمینی برای موفقیت در کار نیست. چرا که موفقیت حاصل جمع شدن شرایط بسیاری است که خیلی از آن‌ها در اختیار ما نیست و این گونه خود را گول زدن می‌تواند به افسردگی در آینده منجر شود. همان طور که من وقتی در نوجوانی کتاب «توان بی‌پایان» اثر «آنتونی رابینز» را خواندم، مدت‌ها افسرده بودم که چرا من به هیچ موفقیتی نمی‌رسم و خیلی طول کشید تا بفهمم چطور سر کار گذاشته شده بودم.

   یکی از کارهای دستی جدیدم هم ساختن سینی نشا با شانه تخم‌مرغ بود. قشنگ درآمد. پلاستیک زباله را زیرش پهن کردم و خاک ریختم و دانه‌های آفتاب‌گردان که از محصولات پارسال نگهداری کرده بودم را کاشتم. سه سینی این شکلی کاشتم و حدود یک هفته دیگر که سبز شوند و قد بکشند به ویلا منتقل خواهم کرد. برای حیاط هم یک فکر بکر کردم که می‌خواهم اجرا کنم. روی دیوارهای فلزی سوراخ‌دار حیاط می‌خواهم دیوار سبز اجرا کنم. قشنگ خواهد شد. زمستان هم باید کاملا برود زیر پلاستیک که برای سال بعد بماند و قشنگ باشد. مثل گل‌های یخی که از پارسال باقی ماندند و جلوه زیبایی به حیاط دادند.

سینی نشاء با شانه تخم‌مرغ
سینی نشاء با شانه تخم‌مرغ

   یک بامبو در خانه داریم که حالش خوب نیست. برادرجان گفت فقط بسیار مرطوب نگهش دار و مطمئن باش که درست می‌شود. حالا آورده‌‌امش به دفتر تا ببینم بهتر می‌شود یا نه.

   شنبه حدود ۱۵ تخم‌مرغ سفید که برای تغذیه مرغ‌ها خریده بودم را پختم. قصد دارم ۵ تا را به گرگی بدهم که طفلکی مدتی است غذای استخوانی درستی نخورده که گناه دارد. آخرش ۷ تا برای گرگی نگهداشتم و بقیه را برای مرغ‌ها رنده کردم. در ویلا هم با اشتهای فراوانی خورد و کیف کرد. کل خانواده رفتیم سرکشی و چندین درخت آب دادیم و من پی استخر کندم و بچه‌ها تنه درخت‌ها را با قارچ‌کش بوردو رنگ زدند. روز خوبی بود. گرگی هم حسابی خودش را برای همسرجان لوس کرده بود و هی می‌رفت پیشش درازمی‌کشید که نوازشش کند.

   احتمال می‌دادیم که فردا خانواده پدرخانم به باغ می‌آیند و از صمیمیت زیاد گرگی اذیت می‌شوند. خب خودش را به همه می‌مالد و بحث نجس و پاک شرعی مطرح است. گفتیم بگذار ببندیمش که طنزی شد برای خودش. بزرگوار از لحظه‌ای که دو دستش را در حلقه‌های طنابی نازک  قرار دادم تبدیل شد به یک بچه که قهر کرده و حرف گوش نمی‌کند. طوری خودش را لش انداخته بود روی زمین که باور نمی‌کردیم این همین سگ فضول و شیطان خودمان است. اول کمی با نخ ور رفت و نتوانست پاره کند ولی به سرعت یاد گرفت چطوری از دستش دربیاورد و دو بار خودش را باز کرد. این بار یک حلقه را به یک دست و یکی به یک پایش بستم که باز هم باز کرد. سرآخر حلقه‌ها را چهارتایی کردم که هر چهار دست و پایش را ببندم. این سری جواب داد ولی خب مشخص بود که شاکی و ناراحت است و دوست ندارد. حتی یک بار این وسط که در ویلا باز شده بود زد بیرون و رفت و برنمی‌گشت و آخر بغلش کردیم برش گرداندیم. دیدیم واقعا افسرده به نظر می‌رسد و زنگ زدیم و مشخص شد فردا کسی نمی‌آید و برگشتم و حیوانک را باز کردم. این همه احساسات را فکر نمی‌کردم از یک سگ ببینم.

گرگی ناراحت از بسته شدن
گرگی ناراحت از بسته شدن

   شب افطار میهمان برادر جان بودیم. خاطره خوشی خلق شد با چیزی که هیچ یک فکرش را نمی‌کردیم این همه هیجان تولید کند. بعد افطار کمی پانتومیم بازی کردیم که زیاد گل نکرد. بعد به پیشنهاد من یک اسم و فامیل حرفه‌ای بازی کردیم. ۱۵ دقیقه وقت گذاشتیم و دو تیم شدیم. قرار شد به جز اسم و فامیل که ۵ تا بنویسم هر چقدر که بتوانیم بنویسیم و دست آخر موارد مشترک را خط بزنیم و روی اختلافات امتیاز بدهیم. حرف ج شد مبنای اولین دست که هیجان‌انگیزتر از آنی شد که فکر می‌کردیم. هم موقع فکر کردن خیلی جذاب بود و هم موقع شمردن امتیازها. حیف که دیروقت شد و دست دیگری بازی نکردیم.

   از موسسه فریلنسینگ خبری نیست و ظاهرا باید برای درآمد پیش‌بینی شده فروردین ماه کاری بکنم. کارشناس مربوطه هم جوابی نمی‌دهد و باید به فکر درآمدی برای اجاره دفتر باشم.

پست‌های دیگر وبلاگ:

پوست‌اندازی خرچنگ

بنایی و برنامه‌نویسی

در روزهایی که درگیر ساخت‌وساز شده‌ام، کار با هوش مصنوعی دارد دوباره من را به سمت برنامه‌نویسی می‌برد. چون بعضی کارها را نمی‌توان به مدل‌های زبانی سپرد

ادامه مطلب »
بیل را هم رنگ اپوکسی زدم

رنگ اپوکسی و پرورش کرم

در گیرودار سروکله زدن با هوش مصنوعی، یک تجربهٔ موفق با رنگ اپوکسی حالم را بهتر کرد. آشنا شدن با پروژهٔ پرورش کرم هم جالب و متفاوت بود. شاید رفتم سراغ پرورش کرم…

ادامه مطلب »
بچه‌ماهی کپور در آکواریوم

سروکله زدن با ChatGPT

فکر نمی‌کردم توجیه کردن هوش مصنوعی مولد برای ویراستاری متن دوزبانه فارسی-انگلیسی اینقدر دنگ و فنگ داشته باشد

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content