اخیرا هر چه بیشتر مطالعه میکنم، به نحو شگفتآوری متوجه میشوم خیلی از آنچه که فکر میکردم عقبتر هستم. شاید علت آن حضور چندین ساله در یک شهرستان کمتر برخوردار (منظورم بیرجند است) و ضعف من در روابط عمومی بوده باشد. چیزی که مانع شد تا به درستی با اساتید و برجستگان ارتباط بگیرم و خودم را بالا بکشم. چیزی که حالا به جوانترها توصیه میکنم.
امروز در جلسه با منتور کارآفرینی شریف به نکات جالبی برخورد کردم. بعضی را اساسا دقت نکرده بودم. همه را یادداشت کردم و برای دو هفته دیگر باید تغییرات لازم را اعمال کنم. نکتهای که برایم دلنشین بود تأکید منتور بر وجود داشتن حداقل محصول قابلقبول یا MVP بود که دارم و قدرش را نمیدانم.
مسئله وقتی جالبتر شد که با یکی از دوستان قدیمی برخورد کردم و صحبت کردیم و احتمالا خودش و همسرش مسئولیت یک کانال شبکه اجتماعی برای دوره آموزش زبان را به عهده بگیرند. تا ببینم چه خبری خواهد داد.
نکتهٔ جالبی که گفت و برایم تازگی داشت کلاس مشقنویسی بود. برای دانشآموزان ابتدایی یک کلاس طراحی شده که بعد از مدرسه میمانند و با نظارت یک مربی مشقها را مینویسند. یک ایدهٔ جالب به خصوص برای بچههایی که در خانه به راحتی پای درس و مشق نمینشینند.
عصر با پسرجان رفتیم به چهارشنبهبازار و برگ کاهو گرفتیم. زیاد بود و دستهای ما حسابی تا رسیدن به ماشین آه و ناله راهانداخته بودند. فردا که اینها را ببرم برای سگ هم باید لانه بسازم. بروم جلو ببینم چطور پیش میرود.
امروز همسرجان شاگرد خصوصی داشت. دو تا بچهٔ فضول که با مادرها آمده بودند. هنوز در جریان نیستم چطور گذشته این اولین تجربهٔ شاگرد خصوصی در خانه.
کتاب «قدرت بیقدرتان» هم تمام شد. به نظرم ترجمه روانی نداشت و بارها در حین خواندنش حس میکردم دارم مزخرف میخوانم. با این که کتاب خوبی است و زیاد از آن تعریف شده ولی نگاه من را به خوبی جذب نکرد. به ویژه آن که حس میکردم نویسنده در حین نوشتن در حال طراحی ایدهای بوده که آخرش هم اعتراف میکند راهحل مناسبی برای آن ندارد.
در چالش کتاب سایت Goodreads هم به کمتر از نصف تعداد کتابی که دوست داشتم بخوانم رسیدم. باز هم جای شکرش باقی است. گر چه باید اعتراف کنم کمتر از آن که باید وقت گذاشتم. سال میلادی گذشته جابجایی دفتر و نگرانی کسبوکار زیاد داشتم. از طرفی هم به این ایده رسیدم که زیاد خواندن مهم نیست و فهمیدن آنچه خواندهام، اولویت دارد. پس تمرکز را گذاشتم بر اجرا کردن و کمتر خواندن که نتیجه این شد.
امروز یک تبلیغ در توییتر دیدم ولی هر چه کردم نتوانستم به Wallet خودم وصل کنم. آخرش هم نفهمیدم اساسا کلاهبرداری بود یا من جایی را اشتباه رفته بودم. بیشتر وسوسه شدم امتحان کنم چون نوشته بود این سرویس تولید برای ۵۰۰ نفر اول رایگان است. ولی من هر چه کردم فعال نشد که نشد.
نکتهٔ جالبی که امروز از پادکست رشدینو یاد گرفتم هم برایم جذاب بود. بحث این بود که اگر فردی که پتانسیل بالایی دارد را قبل از کسب آمادگی در جایگاهی که باید برای آن آماده شود، به کار بگمارید، ممکن است آن فرد آسیب ببیند و به کسبوکار هم آسیب برساند. یعنی نه خودش درست رشد کند و نه بتواند شرح وظایف را درست عملیاتی کند. به نظرم همین قضیه در تربیت فرزند هم مهم است. به عنوان یک پدر با دو فرزند نوجوان واقعا گاهی به همین نتیجه میرسم که مراقب باشم چه کار میکنم.