الگوی مخرب ذهنی شکست

   مادرجان چند روزی مهمان ما بود. پسرجان هم رفت به تهران و خانه ساکت شد. گرمای خانهٔ ما همین پسرجان است که یک دقیقه آرام نمی‌نشیند. دخترجان ساکت‌تر و درون‌گراتر است. خنده‌دار این خبر بود که بلیت ۵ ستارهٔ قطار ۱ و نیم میلیونی پسرجان شام نداشته است. در حالی که دیگر افراد کوپه شام داده بودند. در نهایت مشخص شد بلیت آن‌ها نزدیک ۲ میلیون تومان قیمت داشته است. بدتر این که فهمیدیم دیگر دوستان پسرجان که با بلیت ۱ میلیون و ۴۰۰ هزاری پنج ستاره رفته‌اند، شام هم گرفته‌اند. پشتیبانی هم جواب درست‌ودرمانی نداد و دست‌به‌سرمان کرد.

   ایام روزه‌داری تمام شد و حالا باید ورزش را شروع کنم. می‌خواهم با نرمش و دویدن حرکت را آغاز کنم و کم‌کم به سمت بدن‌سازی سنگین بروم. آن جمله که ورزش کنید که در ۸۰ سالگی روی پای خودتان بایستید هنوز در مغزم زنگ می‌زند.

   با تمام شدن کتاب سنگین «۴۸ قانون قدرت» حالا مرض کتاب‌خوانی دوباره عود کرده که جای شکرگذاری دارد. برای شروع رفتم به سراغ کتاب عظیم‌الشأن «Rework» که اثر مشهوری است و یکی از مهمانان پادکست بسیار توصیه کرد بخوانیم. خب انتخاب خوبی است برای دومین اثر حرفه‌ای که در سال جدید میلادی می‌خوانم.

   با همسرجان سری زدیم به آبمیوه‌فروشی و فکر کنم برای آخرین بار در عمرم معجون سفارش دادم. به قدری شیرین و چرب بود که دست مبارک را داغ کردم که دیگر پول به این جور خزعبلات خوراکی ندهم.

   پنج‌شنبه صبح در معیت مادرجان رفتیم بهشت رضا و سری به پدر زدیم. هوا بسیار سرد بود و برف در مسیر روی زمین نشسته بود. بعد هم زیارتی در حرم مطهر کردیم. دخترجان هوس خرید چادر کرده بود و بعد از بازار به خانه آمدیم. در حرم چای شیرین می‌دادند و خیلی چسبید. شکلات هم تعارف می‌کردند که برنداشتم. باز دارم در مصرف شیرینی زیاده‌روی می‌کنم.

   نرم‌افزار زمان‌سنج جدید هم دارد کارآمد از آب درمی‌آید. البته خوبی مهم این نرم‌افزار Task Time Counter این است که می‌توان زمان محاسبه شده قبلی را ویرایش کرد و کار را ادامه داد. نکتهٔ کاربردی خوبی که نرم‌افزار‌های مشابهی که قبلا آزمایش کردم، نداشتند. 

   نرم‌افزار زمان‌سنج بس نبود، Microsoft Project را هم اضافه کردم. حالا کارهای مهمی مثل مطالعات جدید را فهرست می‌کنم. البته کمی باید جزئیات کار با MS Project را مطالعه کنم. در تخصیص منابع خوب نیستم و به درستی نمی‌توانم زمانی که به هر پروژه اختصاص داده شده یا پولی که برای آن هزینه شده را درج و محاسبه کنم. از قدیم یک چیزهایی یادم می‌آید ولی نیازمند به‌روزرسانی اطلاعات هستم.

شروعی تازه با مایکروسافت پروجکت
شروعی تازه با مایکروسافت پروجکت

   مطالعهٔ کتاب Rework را هم شروع کردم. در یک ریپوی Github نسخه PDF کتاب را گیر آوردم و سریع دانلود کردم و در نسخه Kindle ویندوز به صورت فایل محلی بارگذاری کردم. نسخه فارسی را هم از موسس نرم‌افزار CRM دیدار درخواست کردم که قرار بود ایمیل شود و نشد. منتظر نماندم و مطالعهٔ نسخهٔ انگلیسی را آغاز کردم. از همان ابتدا لحن متفاوت کتاب نشان می‌داد که با اثری کاملا متفاوت روبرو هستم. امیدوارم کمک کند راه بهتری در پیش بگیرم و از تنگناهای مالی متعدد خارج شوم. در طی ۴ یا ۵ روز این کتاب را تمام کردم و خیال مبارک را راحت. نظرم را هم به اختصار در goodreads.com نوشتم و دومین کتاب چالش کتاب‌خوانی ۲۰۲۵ به پایان رسید. به دانشجویان هم توصیه می‌کنم بخوانند. کتاب جذابی است.

کتاب Rework
کتاب Rework

      نکات بسیار جالبی در کتاب Rework یاد گرفتم. چند مورد که برای من بسیار حیاتی بودند را به خاطر سپردم:

  • ارزش اصلی کار خود را مشخص کنید و روی آن کار کنید و ویژگی‌های فرعی را رها کنید
  • دور خود را با ابزارها شلوغ نکنید و با حداقل فناوری و حداقل هزینه کار کنید
  • زندگی شخصی را به هیچ وجه فدای کار نکنید
  • به مقدار ضروری بخوابید تا ذهنی آرام داشته باشید
  • با بیشتر کار کردن به جایی نمی‌رسید. مفید کار کنید
  • تا زمانی که نمی‌توانید ادامه دهید، کسی را استخدام نکنید

   نکات بسیاری دیگری هم بودند که مطمئن هستم یادم می‌رود. پس برنامه گذاشتم هر روز یک صفحه از این کتاب را بخوانم تا این مطالب در ذهنم حک شوند. برنامهٔ خوبی خواهد شد.

   نکتهٔ جدیدی هم که در پادکست جافکری یاد گرفتم، تلنگری جدید بود. دکتر توضیح می‌داد که هر چقدر با برنامه و نظم پیش بروید، مغز آمادگی شما را افزایش می‌دهد. اگر بدانید چه غذایی خواهید خورد، مغز جلوتر از شما آنزیم‌های ضروری را می‌سازد. اگر بدانید چه ساعتی مطالعه می‌کنید، مغز آمادگی یادگیری را افزایش می‌دهد. اگر برنامه‌های بلندمدت خود را بدانید، به ویژه در حوزهٔ یادگیری، مغز شما را به پیش می‌راند. از لحظه‌ای و ناگهانی تصمیم گرفتن پرهیز کنید و با برنامه‌های بلندمدت پیش بروید.

   بی‌ربط‌ترین کاری که در هفته انجام دادم هم رفتن به تعویض پلاک بدون گرفتن نوبت بود. ابتدا رفتم به تعویض پلاک بلوار خیام که دیدم نوشته‌اند وانت‌بارها باید بروند ابتدای جادهٔ طُرُق. فردا صبح زود رفتم آنجا و تازه یادم آمد که نوبت تعویض پلاک نگرفته‌ام. وارد سامانه شدم و دیدم دقیقا دیروز اعتبار آدرس در سامانهٔ سخا تمام شده است. لعنتی بر شیطان فرستادم و نتیجه‌ای جدید گرفتم. این که احتمالا الگویی در ذهن دارم که باعث می‌شود مرتبا کارها را به تعویق بیاندازم و ناموفق جلوه کنم. این نکته را از گفتگوهای جدیدی که در پادکست‌ها شنیده بودم یاد گرفتم. دقیقا اگر چند روز پیش می‌رفتم هنوز آدرس مهلت داشت. چیزی ذهنم را قلقلک می‌داد که هنوز دیر نشده است. اینقدر فس‌فس کردم که مهلت تمام شد و دقیقا روز بعد از آن اقدام را شروع کردم. به روشنی می‌توان ردپای یک الگوی مخرب شکست را در این رفتار دید. خب باید این سد را بشکنم و شروع کردم.

   اولین کار این بود که تصمیم گرفتم حتما موفق شوم و از این سیر باطل خارج شوم. قبلا بیشتر آرزو می‌کردم موفق شوم و امیدوار بودم امدادی غیبی برسد. فکر می‌کنم امدادهای بسیاری هم رسید ولی من آماده نبودم و باانگیزه عمل نکردم. خب پذیرفتن شکست یک مرحلهٔ مهم است. نفس عمیقی کشیدم و تصمیم جدی گرفتم و بر اساس چیزی که از کتاب Rework یاد گرفتم، سعی کردم اولین اولویت‌های بزرگ را شناسایی و اقدام کنم.

دقیقا روز بعد از اتمام مهلت رفته بودم
دقیقا روز بعد از اتمام مهلت رفته بودم

   اولین کار همین بود که نوبت بگیرم. پس ماشین را کنار کشیدم و با گوشی، درخواست احراز هویت پستی را که کاری معطل‌کن بود، انجام دادم. بعد دومین اقدام رفتم به خیابان گاراژدارهای مشهد دنبال لاستیک. یک جفت لاستیک یزد تایر تعاونی خریدم و زیر وانت انداختم. اقدام سوم هم این بود که در مسیر برگشت ۵ مرغ جوان لاری خریدم و رفتم باغ. متأسفانه یکی از آن‌ها خروس بود و لاری بزرگ حسابی به خدمت طفلکی رسید. برایم جالب بود که این کوچولو چطور جرئت کرد با آن غول دربیفتد؟ عقل که نیست جان در عذاب است. بگذریم. این عروسک وحشتناک را هم در پیاده‌رو این طوری گذاشته بودند که مثلا صاحب‌اش پیدایش کند. من که ترسیدم.

عروسک ترسناک
عروسک ترسناک

   اوستا بنا بالاخره دارد هال پذیرایی را تمام می‌کند و حالا رسیده به کامل کردن پنجره‌ها. اولتیماتوم‌ها هم تأثیری بر بزرگوار ندارد و با خونسردی وقت مبارک را تلف می‌کند. قطعا اگر دوباره کار به بنایی بکشد، همان اول کلیه محکم‌کاری‌های لازم را با بنا انجام می‌دهم، پروژه را مشخص می‌کنم، مهلت تحویل و جریمهٔ تعویق و قیمت تمام شده را هم تعیین می‌کنم تا این طوری دستم توی پوست گردو نرود.

   تولد پسرجان رسید و قرار شد یک جفت کفش ووشو هدیه بگیرد. در گرفتاری‌های بنایی اصلا یادم رفته بود تولد بچه رسیده و عذرخواهی کردم. به همین مناسبت بعد از یکی دو ماه تأخیر به باشگاه رفتم و سری به استاد غمخوار زدم. دو شاگرد بزرگ‌سال جدید هم آمده بودند ولی گویا قصد داشتند در رشتهٔ نانچوان که پرتحرک و قدرتی است، وارد شوند. باید دید چه خواهد شد.

   مهم‌ترین دغدغهٔ فعلی هم برنامه‌ریزی برای باقی‌ماندهٔ سرمایهٔ نقدی باقی‌مانده است. بخشی از آن بابت فیش حج، مقداری طلا و بخشی هم دلار شده است. با توجه به این که فرصت حج تمام شد و باید برای سال آینده روی حج برنامه‌ریزی کنیم، همین سرمایه‌های اولیه می‌توانند حج سال آینده را پوشش دهند (البته امیدوارم). حال می‌ماند بحث این که با این تقریبا ۱ میلیارد سرمایهٔ باقی‌مانده چه باید کرد که بیشترین بازده را داشته باشد.

   پروژهٔ دانشجویانه بزرگ‌ترین قربانی تغییرات اخیر بوده است. از وقتی Rework را دست گرفتم مرتب این پرسش در ذهنم جولان می‌دهد که ارزش اصلی که قرار است این پروژه به مخاطب ارائه کند، کدام است؟ پرسش مهمی که حس می‌کنم پاسخ‌های قبلی من به آن دیگر کاربرد ندارند و باید به فکر راه‌حلی تازه باشم.

پست‌های دیگر وبلاگ:

عید نوروز ۱۴۰۴ در باغ بودیم

عید بدون تعطیلی

بالاخره سال نو رسید و شیپور نوروز دمید. عیدی که برای من تعطیلی ندارد و هر روز باید به باغ سرکشی کنم و پیگیر کارهای باغ پرندگان باشم

ادامه مطلب »
پنجره بزرگ

یک هفته تلاش

یک هفته تلاش پرجنب‌وجوش چیز کمی نیست. به ویژه اگر قرار باشد با همین توان بقیه سال را ادامه بدهم

ادامه مطلب »
اجرای پوشش نانوی سقف با کمک بچه‌ها

سطح جدیدی از فعالیت‌

با رسیدن مولدها حالا سطح جدیدی از فعالیت‌ها باید شروع شوند. هم در جنبهٔ عملیاتی و هم از جنبهٔ بازاریابی که بدون آن فروشی وجود نخواهد داشت

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رفتن به محتوا