عملکرد سهشنبه نسبتا مثبت بود. کمتر خسته شدم ولی حداقل کارهای ضروری را انجام دادم. با این که صبح رفته بودم به ویلا سر بزنم و عملا ظهر رسیدم خانه ولی باز هم توانستم یک وبلاگ و یک مقاله را منتشر کنم. تخممرغهای زیر مرغ را هم برداشتم و با تخم مرغهای جوان شد ۱۵ عدد. شب هم مهمان داشتیم و خوش گذشت. به ویژه آن که آنتن مرکزی ساختمان مشکلی پیدا کرده و تلویزیون خاموش بود و راحت بودیم از شر برنامههای صد من یک غاز.
چهارشنبه بعد از نماز صبح و قرائت قرآن کمی ورزش کردم و هر چه کردم نخوابم نشد. ساعت ۶ دیگر تسلیم شدم و تا ۸ صبح روی مبل ولو شدم. کم خوابی مزمن گرفتهام در این ماه مبارک. شب هم افطاری خانوادگی داشتیم که با حضور دو مهمان خارجی متفاوت شد. دو گردشگر ایتالیایی که هفت ماه است در ایران میگردند و دیگر داشتند آماده میشدند از ایران خارج شوند. خب حضور برادرجان در شبکههای CouchSurfing این جور میزبانیها را هم دارد. جالب بود که فارسی را به خوبی صحبت میکردند. البته به نسبت مدتی که در ایران هستند خوب بود ولی خیلی بهتر از حدس همه ما بودند. دوچرخه داشتند و رکاب زنان دنیا را میگشتند. یک سبک زندگی صوفیانه که به گفته خودشان نه خانه داشتند نه ماشین و نه دارایی خاصی.
فعلا خبر خوب تولید محتوای من منظم شدن هر روز یک مقاله است. با این که مدت کوتاهی است به این برنامه منظم رسیدهام، امیدوارم ادامه پیدا کند و به تولید پادکست و غیره هم گسترش بیابد.
امروز صبح زود قرار بود با پسرجان برویم به ویلا سرکشی کنیم. هوای مشهد هم ابری و کمی سرد شده است. برای ۷ صبح موبایل کوک کردم ولی آخرش فقط خودم بیدار شدم و راهافتادم. کلی خرت و پرت مثل سطلهای خاک اضافه باغچه و بیست لیتری آب زائد و هر چه ضایعات میوه و سالاد بود را هم برداشتم ببرم. نگاهی به شاهین انداختم دیدم خسته نباشم، خیلی از چیزهایی که این روزها گم کرده بودم مثل دستکش و آچار و غیره آنجاست.
در مسیر رفت و برگشت کلی پادکست گوش دادم. در ویلا هم خوب سرگرم شدم. شکوفههای جدید باز میشوند و باران میزند و میریزند. مشخص نیست امسال با این وضعیت میوهای خواهیم داشت یا خیر. در باغ دیدم مرغک دوباره روی تخممرغها خوابیده است. گفتم بلندش نکنم و خروس و دیگر مرغها را جدا کنم. با زحمت یک قفس جدید سرهم کردم ولی هر چه کردم اینها توی قفس نمیرفتند. با سر و صدا باعث شدند آن هم از روی تخممرغها بلند شد. دیدم این طوری با اینها کلکل کنم وقت اذان میگذرد و روزهام شکسته میشود. پس بیخیال این فرصت شدم و تخممرغها را جمع کردم و همه را فرستادم جای سابقشان. چند درخت هم آب دادم و پی استخر را خیس کردم برای کندن و برگشتم.
اخیرا به راهحل سادهای برای شلنگ ۵۰ متری دست پیدا کردهام. خیلی ساده آن را در فرغون به صورت گرد جمع میکنم. وقتی میخوام در مسیر پهن شود به راحتی پهن میشود و به راحتی جمع میشود. البته اگر هزینه کنم و چرخ بگیرم احتمالا کار آسانتر خواهد شد. شیر سر شلنگ را هم عوض کردم و با نوار تفلون محکم کردم و یک بست گازی هم زدم که عمرش طولانی باشد. تنها مشکل شیطنت سگ باغ، گرگی است که سرشیر قبلی را جویده و خراب کرده بود و باید همیشه سرشیر را درست جمع کنم تا دهانش به آن نرسد. حالا به جای باز کردن شبکه شیرها که کلی آب هدر میدهد هر بار که به باغ میروم با کمک این لاستیک سوراخ شده چند درخت را آب میدهم و لاستیک را به عنوان نشانه جابجا میکنم. هم آسان هم عملی.
نکتهٔ جالبی که امروز متوجه شدم، در حین گوش دادن پادکست «راهبی که فراریاش را فروخت» اثر «رابین شارما» بود. در جایی از کتاب نویسنده از زبان شخصیتهای رمانش این نکته را آموزش میدهد که به نظر من اشتباه است. میگوید کیفیت خواب مهم است نه مقدار خوابیدن و حداکثر ۶ ساعت خواب را کافی میداند. مشکل اینجاست که این آموزش با چیزی که پزشکی نشان میدهد در تضاد است. مطالعات پزشکی نشان دادهاند که هر انسان به حداقل ۵ ساعت خواب پیوسته در شبانهروز نیازمند است و بعضی افراد تا ۸ و نیم ساعت در شبانهروز خواب نیاز دارند. عددی که در نوزادان بسیار افزایش مییابد و به تدریج با بالا رفتن سن کم میشود. احساس میکنم نویسنده این کتاب پروفروش نیویورک تایمز این موارد را از فرهنگ بودایی کش رفته و خودش را زحمت نداده با علم روز منطبق کند.
خبر خوب من رسیدن مدرک مدرس سواد رسانهای است که ۲ سال پیش در دورهاش شرکت کرده بودم. خب خسته نباشم و خدا قوت پهلوان.
پستهای دیگر وبلاگ:
سعدیخوانی و سرمایهگذاری
تصمیم برای یک سرمایهگذاری جدید کار پیچیدهای است. همه چیز از نو شروع میشود و باید دقت کرد
یک تصمیم فلسفی
کافی بود در یک گردهمایی فلسفی شرکت کنم تا نکتهای عمیق از تمایل قلبی به فلسفه در خودم کشف کنم
استرس مایکروسافت اکانت
بیش از ۴۰ گیگ دیتا آپلود نکردی که بفهمی استرس از دست دادن اکانت مایکروسافت ۳۶۵ چقدره
آتشبس با تیم ساختوساز
فرآیندهای جنگ و مذاکره گاهی به آتشبس و گاهی به بنبست میرسند. این دو وضعیت تنها با عقلانیت دو طرف قابل حل است و بدون آن نمیتوان کاری به درستی به پیش برد.
دعوا با اوستا بنا
وقتی با کارگر جماعت سروکار پیدا کنی، باید دقت کنی که چطور مذاکره کنی. اینها گفتگو بلد نیستند و ناگهان میزنند زیر میز و هم به خودشان ضرر میرسانند و هم به تو
جوجههای یخزده
بالاخره سرمای هوای منفی ۱۲ کار دستم داد و خوشحالم که شیرهای آب یخ نزدند. طبیعت سازوکاری دارد که اصلا شبیه به زندگی ماشینی ما انسانها نیست