آتش‌بس با تیم ساخت‌وساز

   از ماجرای جروبحث با اوستا بنا یک روز بیشتر نگذشته بود که پدرخانم پرسیدند لازمه مداخله کنم؟ گفتم نه، خودشان باید بیایند صحبت کنند و با پادرمیانی حل نمی‌شود. حدس من درست بود. به ظهر نکشیده یکی از کارگرها آمد و پرسید که کار ما اینجا تمام است؟ گفتم هنوز خرده‌کاری‌ها که پول‌اش را گرفته‌اید، تحویل نداده‌اید که روی ادامهٔ کار صحبت کنیم. اول زیر بار نمی‌رفت ولی به تدریج که توضیح دادم متوجه شد. حالا باید منتظر بمانم تا اوستا مشخص کند که حاضر است از لج‌بازی دست بکشد یا کار را به دیگری بسپارم. تا اینجا که دو   راند بحث و مذاکره را ما بردیم.

   سه‌شنبه هم کارم شد جابجا کردن قطعه آهن‌هایی که نزدیک در روی زمین بودند و جابجا کردن شن به داخل باغ. یک کامیون شن هم امروز رسید که خیال من را راحت کرد. چون نگران شده بودم که نکند فروشنده دبه کند. چند هفتهٔ قبل پول این شن را پرداخت کرده بودم و به خاطر بدقولی کارگرها تحویل نشده بود. در این موارد گاهی فروشنده بازی درمی‌آورد و جنس را درست تحویل نمی‌دهد. خدا را شکر به خیر گذشت.

جابجایی آهن و شن
جابجایی آهن و شن

   برای محکم‌کاری پوشش لبه‌های استخر را کنار زدم، سیمان‌کاری‌ها را خیس کردم و دوباره پوشش را سر جایش گذاشتم. همین کارهایی که به نظر نمی‌رسد مشکل باشند، وقت زیادی از آدم می‌گیرد. روشن کردن بخاری هیزمی هم همین داستان‌ها را دارد.

   خروس مسن‌تر باغ دم درآورده بود و هی حمله می‌کرد. شوخی‌ام گرفت و کمی سر به سرش گذاشتم و آخر کار با یک لگد فرستادم‌اش داخل قفس. نمی‌دانم این یکی چرا این طوری است. پدرش شخصیت محترمی بود و فقط چند بار که مرغ روی تخم خوابیده بود، حمله کرد. ولی این یکی ولد چموشی است و مرتب حمله می‌کند و کتک می‌خورد ولی ادب نمی‌شود.

خروس روانی
خروس روانی

   بالاخره خبر رسید که واتساپ رفع فیلتر شده و امتحان کردیم و درست بود. ولی ویدیویی از عادل طالبی دیدم که به طرح جدید مدیریت فضای مجازی به شدت تاخته بود و آن را بدتر از طرح صیانت می‌دانست. فعلا که فقط فیلترشکن‌فروش‌ها در امانند و ذهن من می‌گوید دم این‌ها به جایی در حاکمیت وصل است که کسی پا روی دم‌شان نمی‌گذارد. والله اعلم. از فرصت استفاده کردم با گوگل پلی چند برنامه در گوشی جدید نصب کردم. مثل گوشی قبلی نمی‌خواهم برنامه‌های مختلف داشته باشم. ایتا را هم از گوشی حذف کردم تا فقط در سیستم باز کنم.

   در پادکست جافکری با صحبت‌های سهیل رضایی خیلی به فکر فرو رفتم. مباحثی که در مورد تروما مطرح می‌کرد، عالی بودند. فکر نمی‌کردم تروما اینقدر رایج باشد. بحثی که در مورد سفر قهرمانی داشت هم بسیار درجه یک بود. به ویژه برای من آنجا مهم شد که متوجه شدم یکی از عوامل خطای من در زندگی، تلاش برای رسیدن به نتایجی بود که پدرم از من انتظار داشت و من هیچ گاه نتوانستم. یا لااقل در سطح کمال‌گرایی ذهن او نبودم. دقت کردم به این که در امور کار و سرمایه‌گذاری خیلی دوست دارم یک اتفاق مهم بیفتد و گره باز شود و مسیر درآمدزایی و موفقیت شغلی به سرعت طی شود. ولی واقعیت این طور نیست و در دنیای واقعی باید سال‌ها تلاش کنیم تا به نتایج چشم‌گیری دست پیدا کنیم.

   این نتیجه را با کارهایی که الان می‌کنم، مقایسه کردم و پاسخ تلخ بود. بله من هنوز در همین تله گرفتارم و به جای محاسبات دقیق، بیشتر دلی کار می‌کنم و امیدوارم یک جوری درست شود. خب حالا که کمی درمان شدم، باید بنشینم مثل یک آدم حسابی با عقل و منطق کار را پیش ببرم.

   نکتهٔ بسیار بسیار جذاب دیگری که سهیل رضایی گفت این بود که حتی یک کارآفرین خودش نمی‌داند چطور موفق شده است. تنها یک آنالیزور است که می‌تواند فرآیند عملکرد او را ارزیابی کند و بگوید عوامل موفقیت او چیست. این یعنی هر چه در فضای مجازی از مصاحبه با کارآفرینان می‌خوانیم، چرندی بیش نیستند. چون خود آن‌ها هم به درستی نمی‌دانند چه عوامل آشکار و نهانی باعث پیشرفت آن‌ها شده است. سهیل رضایی می‌گفت یکی از دروغ‌های رایج هم کارآفرین خودساخته است. در حالی که فقط کارآفرین تیم‌ساخته وجود دارد و هیچ کس به تنهایی در کارآفرینی موفق نمی‌شود. عجب چیزی گفت. شاید یک مقاله در مورد این مفهوم در بخش تفکر ناب مقالات سایت دانشجویانه بنویسم.

   چهارشنبه هم اوستا بنا و کارگرها سمت ما نیامدند و کارهای پدرخانم را به پایان رساندند. حالا کمی خرده‌کاری مانده که مشخص نیست کی برایش انجام دهند. شب مهمان بودیم و صحبتی شد که شاید اصلا بهتر است آهن‌ها را جمع کنیم و مثل پدرخانم با آجر دیوارها را بالا ببریم. ولی بررسی بیشتر من نشان داد که دوباره‌کاری است و حتی هزینه را بالاتر خواهد برد. تنها نکتهٔ خوب این بود که فهمیدم دیوار اتاق قبلی چند آهن ۱۴ دیگر هم دارد که می‌شود آن‌ها را دربیاوریم و به اسکلت فعلی جوش دهیم.

   پنج‌شنبه با همسرجان رفتیم به باغ و ابعاد شیشه‌ها را تعیین کردیم. جالب این که بعضی از ابعاد با تصور ما متفاوت بودند. در هر حال خوب شد که تصمیم نهایی را روی کار گرفتیم تا خیال‌مان راحت باشد داریم چه کار می‌کنیم.

   خوشبختانه استخر اصلا آب کم نمی‌کند و خیالم دارد راحت می‌شود. با این که شیر آب در حد چند قطره باز است ولی استخر دارد پر می‌شود که نشانهٔ خوبی است. جمعه باید با پسرجان برویم و دور استخر را هم رنگ بزنیم تا شکلی یک‌دست و زیبا به خودش بگیرد. بعد هم می‌ماند تست پمپ و حصار دور استخر و از این کارهای باقی‌مانده.

    نکتهٔ منفی این بازدید این بود که کارگرها با این که هوا کاملا گرم شده نیامده بودند. به پدرخانم که گفته بودند چند کار جزئی مانده که به نظر من الکی گفته بودند و کارهای بیشتری باقی مانده بود. با من هم تماسی نگرفته بودند و حدسم دارد درست درمی‌آید. این‌ها حاضرند کار را تعطیل کنند ولی خواهش نکنند. عزت نفس این افراد پایین است و گفتگو هم بلد نیستند. پس حاضرند ضرر کنند چون حفظ غرورشان را بیشتر دوست دارند. امان از این جهل و بدقلقی.

   با پسرجان و برادرها و داماد و غیره تصمیم گرفتیم برگردیم به گذشته و World of Warcraft نسخه Wrath of Lich King بازی کنیم. جالب این که سرور قدیمی که بازی می‌کردم را پیشنهاد دادم و همه پذیرفتند. بعد از تبادل نظرات همه یکی‌یکی وارد شدند و مانده بودم من. مشخص شد که یک حساب قدیمی سطح ۶۵ آنجا دارم و یک Guild بزرگ پروپیمان هم دارم و خلاصه با این که بلدتر از من در بازی داریم، ولی سطح من یک باره از قورباغه به اژدها تغییر کرد. خب دل‌خوشی است دیگر. همذات‌پنداری با شخصیت‌های گیم که بنا به تحلیل روان‌شناسان منبع لذت بردن از بازی‌های رایانه‌ای است.

شخصیت قدیمی در سرور بود
شخصیت قدیمی در سرور بود

   داشت یادم می‌رفت. این پیکان جذاب را در مسیر طرقبه کشف کردم. راننده داش‌مشتی‌ای داشت. پیکان تاکسی آبی آسمانی که رنگ کمیابی است. پشت پیکان روی سپر نوشته بود «بیمهٔ ایران» و پشت شیشه عقب هم یک پلاک قدیمی زده بود با این نوشته: «شماره موقت شهرستان». خیلی جذاب بود. البته عکس خوب درنیامد چون در حال رانندگی چند تا گرفتم و هیچ یک کیفیت عالی نداشتند و حیف که نشد.

تاکسی پیکان آبی جذاب
تاکسی پیکان آبی جذاب

پست‌های دیگر وبلاگ:

تاکسی پیکان آبی جذاب

آتش‌بس با تیم ساخت‌وساز

فرآیندهای جنگ و مذاکره گاهی به آتش‌بس و گاهی به بن‌بست می‌رسند. این دو وضعیت تنها با عقلانیت دو طرف قابل حل است و بدون آن نمی‌توان کاری به درستی به پیش برد.

ادامه مطلب »
خروس جوان اول

دعوا با اوستا بنا

وقتی با کارگر جماعت سروکار پیدا کنی، باید دقت کنی که چطور مذاکره کنی. این‌ها گفتگو بلد نیستند و ناگهان می‌زنند زیر میز و هم به خودشان ضرر می‌رسانند و هم به تو

ادامه مطلب »
من و کلاه روسی

جوجه‌های یخ‌زده

بالاخره سرمای هوای منفی ۱۲ کار دستم داد و خوشحالم که شیرهای آب یخ نزدند. طبیعت سازوکاری دارد که اصلا شبیه به زندگی ماشینی ما انسان‌ها نیست

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content